میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

شش ماه تمام !!!

میکاییلم نیم ساله شد       سلام فرشته کوچولوی من خدا رو شکر حالت خیلی خوب شده داری به اینجا عادت می کنی منم دارم عادت می کنم هر چند که هنوز لباس های زمستونی رو دوست نداری و موقع پوشیدنشون کلی گریه و جیغ و داد راه میندازی که اینجا بعد از گریه خوابیدی امروز شش ماهگیت تموم شد و نیم ساله با هم هستیم نفس به نفس . شب ها اگه تو بغلم نباشی یه رب به یه رب بیدار می شی و فقط می خوای تو بغله من بخوابی هر چند که این چند وقت که اومدیم جفت هم می خوابیم اما تو می خوای بچسبی به من انگار یادت میاد که یه روزی اونجا بودی اگه نذارمت تو بغلم هی بیدار می شی می ترسم بد عادت بشی . ...
28 اسفند 1390

سه تا از اولین های میکاییل

سلام قند و عسلم   امروز منو کشتی تا الان خوابیدی از هفت صبح که ماشالله عین خروس بیدار می شی فقط یه چهل  دقیقه خوابیدی خوابت می اومد اما مقاومت می کردی که نخوابی .  گذاشتمت تو کالسکه که تکونت بدم اما اعتراض کردی منم اهمیت ندادم به اعتراضت یهو دیدم الکی داری زور می زنی که گریه کنی خیلی صحنه خنده داری بود زبونتو دراورده بودی بیرون صداتو نازک کرده بودی که منو گول بزنی . بعد از دو ساعتی سر و کله زدن باهات که نمی خوابیدی منم گذاشتمت تو تختت  اما به شدت گریه کردی جوری که برای اولین بار اشکهات سرازیر شد و با یه مظلومیته خاصی بلاخره  تو بغلم خوابت برد . و سوم مورد این بود که امروز بر...
3 اسفند 1390

شش ماهه زیبا

میکاییلم عزیزم تولده پنج  ماهگیت مبارک از این که اومدی و برکت زندگی مون شدی   ممنونم بهترین های دنیا رو از خدا برات می خوام فرشته کوچولوی خونه ما : میکاییل پنج ماهه که شیرینی خنده هات زندگیمون رو شیرین کرده پنج ماهه که برق نگات خونمون رو روشن کرده پنج ماهه که ناز چشات دلمون رو برده   همه اینهارو تو به ما دادی ممنون که هستی   ...
25 بهمن 1390

پسره مامان

  سلام عسلم سلام پسرم میکاییل بفریادم برس بابات واسم خواب دیده ، چند روز پیش با خوشحالی صدام می کنه می گه دیشب خواب دیدم دو تا بجه بعد از میکاییل آوردیم من خیلی از صبح خوشحالم . یعنی خدا وکیلی من چی باید بگم ؟ - قبل از این که تو بوجود بیای یه روز مامان اکرم زنگ زد گفت خواب دیدم یه پسر بچه رو پات نشسته - اون که زن بود و می گن خواب زن چپه به درستی تعبیر شد اگه ماله بابات تعبیر شه من چه خاکی به سرم کنم ؟؟؟؟ این مادر و پسر کمر به قتله من بستن ؛ آی مامانی کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟   و اما جالب ترین کاری که هفته قبل کردی این بود که داشتم جا تو عوض می کردم غلط زدی یه هو پستونکتو دیدی رو تخ...
23 بهمن 1390

میکاییل در 4.5 ماهگی

سلام عشقه کوچولوی من : مدتیه تو خوردن شیر بدقلق شدی می دونم گشنه ایی اما نمی خوری ، به جاش وقتی خوابی می خوای تلافیش رو دربیاری ، تازه باید حواسم هم باشه اگه نه می بینم انگشت شستت هم از کنار گذاشتی دهنت و هر دو رو با هم میک می زنی . : جدیدان یاد گرفتی جیغ هایی می زنی بتفش ، جوری که پرده گوشمون تا دو ساعت بعدش می لرزه ، با بابایی رفته بودیم خرید من رفتم سراغه خرید خودم بابایی هم تو رو با کالسکه برد سراغه خرید خودش یه هو دیدم بابایی زنگ زد گفت کجایی ؟؟؟ نمی تونم نگهش دارم بعد یکی از کمدی ترین صحنه های عمرم رو دیدم که تو جیغ می زدی و همه فروشگاه رو گذاشتی بودی رو سرت بیچاره بابایی هم هول شده بود با کالسکه می دوید جوری ک...
11 بهمن 1390

واکسن چهار ماهگی

هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد تو که نزدیک تر از من به منی می دانی دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد       سلام عزیز دلم میکاییلم امروز من و بابایی یه کار سخت رو انجام دادیم اونم واکسن چهار ماهگی تو بود     امروز صبح ساعت ٨ که بیدار شدی من سپردمت به بابایی و خودم که اصلان خوب نخوابیده بودم بیهوش شدم ساعت یازده از خواب بیدار شدی و همون موقع به بابایی اس ام اس ز...
29 دی 1390

چهار ماهه زیبا

میکاییلم عزیزم تولده چهار ماهگیت مبارک از این که اومدی و خونه دلم رو روشن کردی ممنونم بهترین های دنیا رو از خدا برات می خوام یادش بخیر که چهار ماهه پیش بهترین لحظه زندگیم رو تجربه کردم اولین باری که تو آغوش گرفتمت حالا همه دار و نداره دلم عشقه تو شده اسم تو همه فکر و ذهنم شده با تو شاده شادم ، حالم خیلی خوبه همه اینهارو تو به من دادی ممنون که هستی   ...
25 دی 1390

جدیدترین کارهای میکاییل

    ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم سلام میکاییل     قوربونت برم من که روز به روز شاهده بزرگتر شدن و آقا شدنت هستم اینقدر کارای خوشگل می کنی با خودم می گم یادم باشه بیام اینجا بنویسم حالا که اومدم نمی دونم چی بنویسم بذار یه کم تمرکز کنم ، یه نفسه عمیق چشمامو می بیندم تا یادم بیاد .......... . . . : از بازی های که یه کم بترسی خیلی خوشت میاد اولش یه تکون می خوری بعد حسابی میخندی ده بار هم تکرار بشه هر ده بارشو تکون می خوری . : هر بار فقط ی...
20 دی 1390

آقای رئیس ؛ مرخصی

 از روزی که نامت ملکه ی ذهنم شد احساس می کنم جمجمه ام با شکوه ترین امپراطوری دنیاست · سلام میکاییلم راستش چشمام درست نمی بینه ، سرم سنگینه ، حسابی قاط زدم احتیاج به پاس ساعتی دارم  به یه باز سازی ؛ خیلی خسته ام   چند وقته دیگه خوب نمی خوابی قبلان فقط دو بار شب بیدار می شدی شیر می خوردی و تا صبح ساعته هشت که بابایی رو بیدار کنی بره دانشگاه اما الان هر ساعت یکبار بیدار می شی دیشب دقیقان شش بار بیدار شدی اینقدر از خواب می پرم که دائما سر درد دارم ؛ کاره خونه و آشپزی و حمام روزانه ات بازی با شما هم روشه .   دیشب ، شر...
11 دی 1390