میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

تاتی تاتی !!!

الهی دورت بگردم فدای اون راه رفتنت بشم من سلاممممممم اونایی که دیدن می دونن من چی می گم اونایی هم که ندیدن ایشالله خدا قسمتشون بکنه دو روزه که چند قدمی راه می ری اونم با سرعته زیاد بابا جون می گه این بهترین هدیه تولدیه که من گرفتم خودت هم ذوق می کنی دستتو می گیری به دیوار بلند می شی منم یه کمی اون ور تر می شینم می گم میکاییل بیا بغله مامان تو هم بدو بدو میای و از وسط راه خودت رو میندازی تو بغله من دیشب یه تولد کوچولو واسه بابا گرفتیم اولش یه کیک پختم خدایی دیگه از کیک و کیک پختن بدم اومده 25 این ماه بره دیگه تا مدتها درست نمی کنم یه کمی اتاق رو تزیین کردم دو سه نفری هم دعوت کردم که بابا ساعت ده ونیم شب ...
10 مرداد 1391

یه پسر ده ماه و نیمه

یه پسره ده ماه و نیمه که دله مامانش رو برده تا حالا دیدین پسری که مامانش رو می بینه بدو بدو میاد سرش رو می ذاره رو سینه اش یا وقتی مامانش نشسته میاد از پشت سر بغلش می کنه اگه ندیدین الان می تونین ببینین ؛ اینهههههههه همینی که روزی هزار بار کشوهای مامانش رو می ریزه بیرون همینی که همه چیز رو هم تا میبینه با دهنش امتحان می کنه از دمپایی های مامانش گرفته تا صابونش تو حموم ؛ تا لوله جارو برقی و صندلی غذاش یا پسری که عاشقه ماشین سواریه و باباش هم بعضی وقتها  از این فرصت برای خودش استفاده می کنه _ _   این دو تا خط آشنا ، اگه تمام بدنه منو وارسی کنین بدون اغراق...
4 مرداد 1391

گردش علمی

سلام یه سلامه رمضونی به همه امروز روزه اول ماه رمضونه ، اینجا که رمضونها جشنه ؛ چراغونیه ، تخیفیف های ویژه اس - discount- قابل توجه افراد مقیم ایران گوشت نصف قیمت می شه آی اونایی که این روزا میگید قیمته مرغ سر به فلک کشیده اینم به متن جالب که امروز تو فیس بوک دیدم :   آمریکا فک می کنه ما الآن نگرانه ناوهای اونیم تو خلیج فارس! زرشک پلو بدونه مرغ نخورده که بفهمه نگرانی یعنی چی ؛  ای وای باز دارم بی راهه می رم مرغ رو چه به گردش علمی محوطه خوابگاه قشنگه سر سبز بادرختای استوایی  واسه همین هر روز می ریم گردش علمی و درخت رو نشونت دادم اولش می ترسیدی به برگهاش دست بزنی اما دستتو بردم تا ب...
30 تير 1391

عکسهای ده ماهگی + اقامت در خوابگاه

سلام سلام سلام امروز عصر باز من و پلوپزه پارس خزرم دست به کار شدیم و کیک درست کردم بعد از پنج ماه   چند تایی هم عکس انداختم که مگه می شه این روزا ازت عکس انداخت یه جا بند نمی شی صد بار نشوندمت تا این دو تا عکس رو انداختم ، اول از همه فوری ترتیب کیک رو دادی     دو شبی که دیگه اومدیم هاستل یا بقول خودم خوابگاه ، خوبه خوشم اومده وقتی شب اول همه وسایل جمع و جور شد یه هو یه حسه خوبی بهم دست داد راحتی عجیبی همه وجودم رو گرفت انگار تازه بعد از یک ماه اومدن وارد خونه خودم شدم اولین نکته باحالش اینه که خیلی نیاز به این ور اون ور شدن نیست فقط کافی اراده کنی و دستت رو دراز کنی برد...
29 تير 1391

بیست و پنجم شد

بازم بیست و پنجم شد و ماه شماره من به عدد 10 رسید بازم بیست و پنجم شد و من دارم به ده ماهه پیش فکر می کنم این جز خاصیته 25 واسه من که منو با خودش به عقب می بره به روزی که تو اومدی به روزی که زمینی شدی و توی آغوشه من جا شدی ، ده ماهه شدنت مبارک گل من امروز بیست و پنجمه و عقد عمه پگاهه بله بلاخره عمه پگاه عروس شد و چقدر دلم می خواست توی عقدش ما می بودیم صبح که از خواب بیدار شدی منم به افتخارش آهنگ ای یار مبارک بدو خوندم و هر دو با هم دست می زدیم حالا قرار زمان عقد زنگ بزنیم و بله گفتنش رو تلفنی بشنویم زین پس به جای واژه...
25 تير 1391

خوشمزه ترین سیب دنیا

سلام عسل مامان ، گل مامان   امروز مامان خوشمزه ترین سیب دنیا رو خورد اووووووووووووم چه مزه ایی داشت ، الانم که دارم می نویسم دلم واسه یه گازه دیگه قیلی ویلی می ره . امروز می خواستم ناهار درست کنم نمی دونی که با چه اعماله شاقه ایی ناهار درست می کنم واسه یه کم سرگرم شدنت یه سیب شستم درسته دادم بهت یه پنج دقیقه ایی سرگرم بودی که برای من موفقیت بزرگی بود بعدش دیدم که موقع خوردن دستت رو به طرف من دراز می کنی و به من می خوای سیب بدی منم نشستم کنارت و تو یه گاز خودت می خوردی به گاز هم به من می دادی و به این ترتیب خوشمزه ترین سیب عمرم رو خوردم این روزا که عینهو فرفره از این 19 تا پله می ری بالا و راه اتاق ا...
23 تير 1391

میکاییل و گاز

تو کی اینقدر بلا شدی من نفهمیدم من همش می بینم چرا گاز خاموش شده بعدش فهمیدم بعلهههههههههه کار کاره جنابعالیه می ری شعله گاز رو می چرخونی کمش می کنی زیادش می کنی خاموششون می کنی اول که از ترس سکته زدم و بلافاصله دورت کردم اما بعد دیدم نه داری دوباره می ری سمت شون بعد همش می گفتم میکاییل نه !!! جیزه !!! دست ، نه !!! اما مگه گوشت بدهکار بود اصلا نگاهم هم تمی کردی بعدش گفتم دعوا می کنم اگه بری مگه کاز شوخی برداره و با اخم خیلی جی گفتم بیا اینور دست نزن اونقت تو غش غش می خندی و همه جدیت منو به باد می دی . در آخر بغلت کردم خواستی دست به قابلمه بزنی اولش نذاشتم بعد دیدم همچنان انگشتت رو به طرفه قابلمه می بری منم آروم گذاشتم...
19 تير 1391

عادت می کنیممممممم

سلام سلام صد تا سلام چند روزی الکی واسه خودم سر خوشم ، به شرایط جدید  عادت کردم و راضی ام هر چندکه تو هم به شدت راضی به نظر می رسی ماشالله که حسابی هم شیطون شدی و یک جا بند نمی شی * - ( گفتم ماشالله یاد این مالایی ها افتادم بابایی خیلی عادت داره که ماشالله بگه حالا شنیدیم که اینا بهشون بر خورده چون مالایی ها فقط این کلمه رو واسه مریضی یا مرگ به کار می برن می گن یعنی خدا خواسته اینجوری شده ) - روزی هزار بار دستت رو به جایی می گیری و بلند می شی دوبار می شینی که البته پونصد بارش از منه برای چند لحظه هم از امروز روی پاهای خودت وایسادی بدون هیچ کمکی . وقتی بابایی نیست بهت می گم میکاییل !!...
10 تير 1391

فکرهای درست این لحظه من

با انگشتام می شمارم واسه اینکه مطمئن باشم درست حساب کنم فردا ظهر که اینجام پس فردا پیش بابایی عهههههههههههههه چه طولانی کی تا فردا شب صبر کنه چه زمانه کش داری !!! این بابایی هم که همش می گه بدون شما به من بد می گذره اما هر وقت زنگ می زنم بهش یکی از دوستاش پیششه ، وقتی هم کسی کنارشه دوست ندارم باش حرف بزنم از رسمی حرف زدن اصلان خوشم نمیاد نمی دونم چی ببرم چی نبرم ؟!؟ اینقدر با ذهنم حرف می زنم سر سام گرفتم نمی دونم کریرت رو ببرم یا نه ؟؟؟ آخه سنگینه خیلی اما اگه به کارم بیاد نباشه چی ؟ تو هواپیما اگه بذارن توش بخوابی خیلی خوب می شه آخه یه بار مهماندارا گذاشتن یه بار نذاشتن حسابی سرگردونم مشورت !!!!...
26 خرداد 1391