میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

بند پ پر

1391/2/21 13:24
نویسنده : ملی
1,350 بازدید
اشتراک گذاری

برای اولین بار در  عمرمان توانستیم بند پ *رو جور کنیم آنهم  خودمان به  تنهایی آنوقت پدر همسر محترم بنده  از آنجایی که در بند قانون میباشند پسرش را قانع کرد و فرستاد کوالا لامپور برای دادن اجازه نامه از انجایی که آقای همسر محترم حرف پدر پیش امده این بنده حقیر رو فراموش کردند  بلافاصله  راهی بلاد کوالا می شوند و نامه را  می گیرند و به پای کبوتری بسته و به سوی ایران زمین می فرستد

آنوقت من می مانم و سنگ یخی و دهانی کش آمده  و رو انداختن به آن بنده خدا یی که بند پ رو فراهم کرده بودند

گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

از صبح بدجوری حالم گرفتس این همه رو زدم به همکاره بابایی تازه چی خوده بابایی بهم گفته بود الکی گفتم خودم تنهایی جورش کردم آخه منو چه به این کارا ؟؟؟ بهش می گم تو اگه قرار بود بری چرا دیگه منو جلو می فرستی می گه من نمی دونم فقط می خواستم زودتر کارا انجام بشه

اینقدر حرص خوردم مغزم درد می کنه آدمکه دلم که از صبح قهر کرده حتی غذا هم نخورده اگه میکاییل نبود مرده بودم آخه کسی چه می فهمه تنهایی یعنی چی ؟ بی کس و کار با یه بچه بدون ماشین یعنی چی ؟

کسی چه می فهمه پا در هوا بودن یعنی چی ؟ می خواستم زودتر برم بدجوری دلم واسه مامانم تنگ شده واسه بابایی هم تنگ شده کاش می شد امشب سواره اتوبوس می شدم می رفتم پیش مامانم می گم وقتی پیششم بیشتر وابستش می شم اونها هم که خراب و افسرده میکاییلن

همش سعی می کردم نگاه میکاییل کنم تا آروم بشم بغضم یادم بره نمی دونم چرا امروز بیشتر از هر زمانی دیگه احساس غربت و تنهایی کردم حتی با وجود میکاییل

با خودم گفتم چته ؟؟؟ تو چه روزایی اینجا تنهای تنهای بودی اون شب بارونی تو اون جاده تاریک از سر کار برمیگشتی اینقدر بارون شدید بود که جلوم رو نمی دیدم کوچکترین نوری نبود حتی ماشینی رو نمی شد که پشت سرش بیام از ترس دندونام کلید شده بود وقتی که از دور چراغهای شهر رو دیدم با صدای بلند عینه بچه ها گریه می کردم من اون شبا رو گذروندم اما امروز احساس تنهایی کردم

تو حالم غرق بودم تا اینکه میکاییل با روروئک  اومد پای منو گرفت که یعنی منو بغل کن یهو یخ وجودم آب شد گر گرفتم از ذوق سوختم عاشقتم مونس کوچولوی من تو با این کارت منو دیوونه کردی فهمیدم اون لحظه چقدر محتاج یه آغوش گرمم

--------------------------------------------------------------

پی نوشت 1  : نمی دونم شاید آدمک دله من همون کودکه درونم باشه اما همیشه احساس می کنم که کسی درونم هست وقتی اتفاقه خوبی می افته یا کار خوبی می کنم اون شاده یا برعکس

 فقط شناسنامه نداره اگه نه کلی هویت داره تازه بابایی هم از وقتی ازدواجیدیم اونم دلش آدمک پیدا کرده وقتی درساش رو می خونه شاده هر چند که امیدوارم امروز آدمک دلش دعواش کنه

پی نوشت 2 : بند پ = پارتی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان وندا
21 اردیبهشت 91 3:32
سلام عزیزم وب جالبی دارین قلم گیرایی هم دارینف میکاییل جون و ببوسین دلم گرفته بود اومدم نت وب شمارو که خوندم یه کم بهتر شدم ،شاد باشید


خوشحالم که باعث شدم حالتون بهتر بشه
بازم پیش ما بیاین
مامان کوروش
21 اردیبهشت 91 8:58
عزیز دلم نبینم غصه بخوری
پسر به این نازی
همه ما بعضی وقتا حتی وقتی دور و برمون شلوغه حس تنهایی رو تجربه می کنیم
سعی کن خودت رو مشغول کنی
یه کوچولو صبر کن
راستی نمی ری پیش همسر محترم ؟


همین کارو می کنم اما حوصله ام سر میره
بعدشم پاسپورت ندارم خو
همه اینهایی که نوشتم واسه پاسپورته
تازه میگی تایتانیک زنس یا مرده دوست جون !!!
آوين
21 اردیبهشت 91 12:19
مهربونم عزيزم دوست خوبم سلام
قربون اين آدمك دلت بشم منم ميدونم تمام اين دلتنگي ها يعني چي از بي ماشيني بگير تا حس غربت و تنهايي
خانومم روزت پيشاپيش مبارك


راستش وقتی داشتم می نوشتم داشتم تو ذهنم با تو درد دل می کردم
روز تو هم مبارکککککککککککککک
خاله ي اميرعلي
22 اردیبهشت 91 0:47
سلام عزیزم نبینم دلت گرفته باشه که اونوقت دله من هم می گیره
حالا خدا رو شکر که اجازه نامه جور شد .
راستی عزیزم مهرشهر کجاست ؟


سلام قوربونت برم با وجوده دوست خوبم اگر دلم هم بگیره زودی باز می شه
حالا تا نامه هه بیاد الی جون طول می کشه
مهرشهر یکی از محله های کرجه و بیشتر معروفیتش به خاطره کاخ شمسه - خواهر شاه -
مری
22 اردیبهشت 91 5:58
سلام ملی جون یه چیز بگم بخندی حالت خوب شه دیروز اومدم عکس جوجوها رو برات بفرستم غافل شدم دیدم آرتین یه جا دیگه فرستاده یارو کلی خوش به حالش شده...
گلم میگذره اما بدیش اینه که بقیه باعث این حال خرابی آدم میشن شدیدا درکت میکنم.....


عههههههه واقعان که خوشبحالش شده
دوباره واسم بدی ها !!
می بینی مری جون ایشالله خدا ذلیل شون کنه به حق پنج تن
مامان کوروش
22 اردیبهشت 91 11:30

من که می دونم تایتانیک پسره است
فک کردم گرمه به خاطر میکی نمی ری


نه میرم اوونجا عیدش خیلی گرمه
تیر اونجا خنک تر از ایرانه
تنهایی بچه بزرگ کردن سخته خیلی
باور کن کت و کولم نمی کشه بغل کنم
رانندگی هم که باش نمی شه کرد
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
22 اردیبهشت 91 16:13
الهی دورت بگردم خواهر
من خوب میفهمم چی میگی ، فدای اون دلت بشم
حق داری ، ولی خودمون تجربه ای میشه که دیگه کاری که خودمون حتی با زحمت زیاد میتونیم انجام بدیم نزاریم دیگران خبردارش بشن........
هههههه باورت میشه پستت رو خوندم قاطی کردم اصلا نمیفهمم چی دارم مینویسم برم یه نفس عمیق رو تراس بکشم اعصابم آروم بشه


خوب عزیزم نمی شه ما آب بخوریم گزارشش به بعضی ها نرسه خودم هنوزم قاطی ام
می دونم تو منو خوب می فهمی