میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

در جستجوی پاسپورت

1391/2/27 21:58
نویسنده : ملی
889 بازدید
اشتراک گذاری

در حسرت دیداره تو آواره ترینم .......... گذرنامههههههههههه

یکشنبه صبح با تلفن مامان اکرم از خواب بیدار شدم و با کلی غر و لند و نفرین به این زمونه گوشی رو برداشتم و عمدان صدامو کلفت کردم که تاکید کنم خواب بودم عصبانیخمیازه

گفت عه خواب بودی منم گفتم پ نه پ داشتم ادای داریوش در می آوردم ، طفلی گفت خواستم بگم اجازه نامه ات اومده اگه خواستی بریم دنباله پاسپورتت منم که یه هو حالتم عوض شد و آنی مهربون شدم مژه

 

خوشحال و خندان آقا میکاییل رو آمده کردم و راه افتادیم تا رفتیم پلیس + 10 با خوشحالی و سینه ایی ستبر رفتم جلو گفتم نامه دارم !! نامه دارم !! زبان

افسره هم گفت برو اداره گذر نامه تاییدش کن و بیا ای خدااااااااااااا اداره گذرنامه که اون سره کرجه کلافه

القصه !!! عینهو اوشین بچه مون رو گرفتیم کولمون رفتیم تایید کردیم اومدیم ابله

تا اومدم گفت : خانوم الان که ساعت 1 ظهره برو فردا بیا وقت تمام

منو عشقم

دوشنبه صبح

به طرز مشکوکی فیش 63 هزار تومنم ناپدید شده اونم چی مایی که خیره سرمون دانشجوی بورسیه هستیم و معاف هستیم چون من حوصله دوندگی نداشتم پرداخت کردم گریه

حالا برو بانک البته با همون شیوه اوشین  کپی از فیش هام گرفتم بانک تایید کرده اومدم افسره می گه ، این چیه ؟؟؟؟ برو اداره گذر نامه تاییدش کن این جوری قبول نیس عصبانیکلافهگریه

تایید کردم ساعت 12.5 اومدم افسره - خانومی بود البته - داشت بیسکوییت می خورد و با اینکه منو می دید نگام نمی کرد منم با میکاییل که با جیغ هاش اونجا رو گذاشته بود رو سرش زل زدم بش هیپنوتیزم

دیدم نه خیرررررررررررر ، رفتم جلو گفتم ببخشین تشریف نمیارین نگران

آقا چشمت روزت بد نبینه جلو همه آدما شروع کرد داد و فریاد زدن که کی به تو گفته بچه تو بگیری بغلت الان بیای همه آدما هم زل زده بودن به من که مدیریت پلیس + 10 اومد بیرون به زنه گفت تو وظیفه ته که تا 1 کار کنی کاره خانوم رو راه بندازه یه جیغ و دادی با مدیره می کرد رفتن تو اتاق و دعوا با هم میکاییل هم که روی کله من می چرخید آخ

بعد از نیم ساعت دعوا مدیره اومد بیرون به من گفت خانوم شما برو فردا بیا ناراحت

منو عشقم

سه شنبه

اینقدر خسته بودم نرفتم از خود راضی

منو عشقم

چهارشنبه

از قدیم می گن سحر خیز باش تا کامروا شوی راس می گن والا

امروز ساعت 7 پا شدم به میکاییل شیر دادم زنگ زدم به مامان اکرم که بیاد پیشش ، ماشین عمو امیر رو گرفتم و راهی شدم

سوار مرکب عمو که شدم گفتم هی ماشین منو تو چه روزگاری با هم داشتیم از حاملگی تا حالا سوارت نشدم چقدر با هم این ور اون ور می رفتیم من باکت رو خالی می کردم و تحویله عمو امیر می دادمت و دوباره پر تحویلت می گرفتم نیشخند

اولش با ترس یعد نه ماه یواش یواش می رفتم اما دیدم نه بابا هنوز دس فرمونه سر جاشه دوباره شروع کردم به ویراژ دادن بعد به خودم گفتم : نه دیگه الان میکاییل منتظرته ؛ آدم باش !!! یول

اولین نفر رفتم تو البته یه جایی دیگه ، ساعت هشت و رب هم اومدم بیرون

اصلا باورم نمی شه یعنی تموم شد یعنی من خواب نیستم اگه خواب نیستم تو نظر دهی یه نیشگونی چیزی بذارید  بگید واقعیته تعجب

منو عشقم

پی نوشت : البته مامان اکرم خیلی کمک کرد و طفلی همش نقش راننده شخصی منو بازی کرده دستش درد نکنه ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

آوين
28 اردیبهشت 91 0:21
خسته نباشي خواهر با اين پشت كار رو سفيدم كردي


ما اینم آبجی
مری
28 اردیبهشت 91 1:07
سلام گلم 8 ماهگی میکی جون رو تبریک میگم خوش به حالت با این خونواده شوهر چه کیفی میکنی خداییش من بعد از ازدواج تنهاتر شدم بگذریم خوشحالم که موفق شدی با بچه این اداره اون اداره رفتن میدونم یعنی چی به هرحال تموم شد آفرین


سلام عزیزم
قوربونت برم تو که تنها نیستی دو تا نی نی فرشته داری راستش خیلی هم کیف نمی کنم خداییش خوبن اما نه در حد کیف
سارا-تارا
28 اردیبهشت 91 11:52
چه حکایتی داشتی شما...


بعله دوس جون می بینی
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
28 اردیبهشت 91 16:55
هی میخوام نیشگونت بگیرم نمیاد تو دستم
مبارکه عزیزم
دمت گرم که ثابت کردی ما خانمها با هر شرایطی از پس کارهامون بر میاییم ،
فقط همسران محترم لطف کنن سوء استفاده نکنن که بخوان همچنان در دیار غربت سکنی بگزینند



چرا هنوز گوشت قلمبه دارم که !!!
ما اینیم خواهر !!!
قابل توجه آقایون محترم !!!
خاله ي اميرعلي
28 اردیبهشت 91 23:58
سلام
اوووووه بالاخره تموم شد تبريك ميگم خواهري
بيا جلو
.
.
.
.
جلوتر
.
.
.
پخخخخخخخخخخخخ
ههههه ترسيدي؟ خواستم بگم خواب نيستي بيداري
چقدم بي مزه شد عيب نداره ميكائيلو عشقه!!!!
اصلن ربطي نداشت خودم فهميدم
ببوس اين فندقيرو


به تو چه !!!!
مهم منم که از نظره دوست جونم خوشم اومد
چشم !
مری
29 اردیبهشت 91 1:44
ملی جون به جهت خونواده شوهر گفتم وگرنه اگه این دو تا فرشته و همسرم نبودن تا حالا مرده بودم.hanooz didane in fereshteye 5 mahe nayoomadan bavar mikoni?


سلام دوستم
می دونم از چه لحاظ گفتی تنهایی اگه واقعان اینجورین همون بهترن که نیان گوش آسوده ایی داری
بهتره از اینه که بیان دقت بدن
حالا اینا از اول بد نبودن اما بگیر نگیر داشتن از وقتی میکاییل اومده محبتشون قلمبه شده اگه نه تا حالا مثل ژنم هویج بودم
اما نصیب هیج کی نشه اون خواهر بزرگه که البته دو سال از من کوچیک تره عفریته ایی بود
خیلی منو اذیت می کرد سر فرصت میام برات می گم که چه عجوبه ایی بود
مامان طهورا
29 اردیبهشت 91 11:11
سلام ملی جونم هشت ماهگی گل پسر مبارک باشه.
عزیزم دلم نمی یاد که نیشگون بفرستم ولی بیداریییییی آفرین هزار آفرین به این اراده اون هم با یه بچه کوچیک
خدا رو شکر که درست شد کارت


سلام فدات شم ممنونم
آره خدا رو شکر با هر زحمتی بود درست شد
محيا كوچولو
31 اردیبهشت 91 0:13
تبريك ميگم بالاخره شما موفق شديد غول اين مرحله رو شكست بديد بريد مرحله بعد


ممنونم حالا رفتم خان بعدی
منامامان یسنا
1 خرداد 91 7:54
سلام مبارکه ..خسته نباشی....این اقایون کجان ؟بیاین ببینین که ماهم میتونیموبنیشو داریم اساسی....الکی نیست به ما میگن زن....واقعا دست مریضاد....همیشه باید سر صبحی بری اداره جات چون اینقدر با ارباب رجوع سروکله میزنن که وقتی ما بارویی خوش میریم عصبی واز دنیا سیر برمیگردیم....ایولللللللللللللللللللللللل


سلام عزیزم ممنونم آی گفتی اداره جات واسه من عینه مرگه بسکه مزخرفه
مریم مامان رادین
9 خرداد 91 1:59
عجب هفته پر کاری! یه خسته نباشید به مامان قوی میکائیل. خداییش دست فرمونت هم حرف نداره، من خودم حاضرم همه جا شهادت بدم!


فدات شم چاکریم