میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

درهم برهم !!!

1391/3/5 17:30
نویسنده : ملی
1,265 بازدید
اشتراک گذاری

می خوام بنویسم

خواستنم میاد

اما

نوشتنم نمیاد 

ذهنم آشفته اس  هیجی سر جاش نیست کلی حرف دارم اما گوش شنوا ندارم ؟!؟!؟! همیشه یه گوش کم دارم واسه همین گاهی حرفامو تو ذهنه خودم مرور می کنم اینجوری یه حسن داره همیشه خوبه ماجرا خودمم و حق هم با منه

می خوام امشب قاطی بنویسم هر چی اومد تو کله م می نویسم بدون فکر این همه فکر کردیم و نوشتیم چی شد !!!

شاید یه کم خسته م ، دلم یه کمک مهربون می خواد یه آدم قابله اعتماد کسی که  راحت تو رو بدون هیچ دلشوره ایی پیشش بذارم دلم یه آرایشگاه می خواد ، یه خرید می خواد بی دغدغه ، یه سینما شایدم یه کافی شاپ و یه گپ دوستانه

این روزا هر کی میبیندت عاشق خنده ها و خوش اخلاقی هات می شه همه می گن حال می کنی باش !!!

یعنی حرف ازین بی معنی تر نشنیدم کدوم مادریه ثانیه به ثانیه هر نفس بچه اش حالی دوباره براش نباشه

اما خبر ندارن که تو خونه همش چشمای خوشگلت به منه منو با نگاهت تعقیب می کنی و فقط فقط می خوای به من چسبیده باشی و اگه دقیقه ایی تاخیر تو خواسته ات باشه همچین اعتراض می کنی که با خودم می گم نکنه عصبی باشی و گریه هایی سر می دی که نگووووووو

دیگه اونوقت منم یادم می ره که خودی هم وجود داشته مهم نیست که شبا گردنم درد می گیره یا مچ دستام دیگه جون نداره یادم می ره صبحانه چیه ؟ شام چیه ؟ میوه چیه ؟ اصلان یادم می ره گرسنه ام یا نه

شبا وقتی حول و حوش 11 تا 12 خوابت برد میام که ساعتی هم خودم باشم اولین چیزی که میبینم خونه ایی که پر از اسباب بازی های پخش و پلاس ظرف شویی که پر از ظرفه لباس های شسته نشده لباس های شسته شده جمع نشده دست به کار می شم می بینم ساعت 1 شده هی بابا کی حال داره 1 شب چیزی بخوره بی خیال !!! میام پای تنها تفریحم نت گردی می رم تو صفحه دوستایی که مدتیه هیچ کدومشون نیستن دلواپسیه اونا هم میاد  روی خستگیام  ساعت 2 شد نخوابیدم هنوززززززززززززز

صبحه با صدای قشنگت با تعریفات با اون دستات که بالا پایین شون می کنی بیدار می شم به قوله بقیه حال می کنم دوباره یاد روز مره گی هام که می افتم  نفسی می کشم شونه ایی بالا میندازم موتورم رو کار می ندازم دست و صورت شازده رو بشور جاشو عوض کن که مدتیه چند ساعتی باز میذارمت اما نیم ساعت به نیم ساعت سرپات می گیرم نوبت صبحانه ته آماده می کنم نمی خوری شعر می خونم نمی خوری کلی بازی نمی خوری عصبانی می شی گریه می کنی منم عصبانی می شم دو قاشق به زور می ریزم تو گلوت عذاب وجدان می گیرم دیگه نمی دم بغلت می کنم و تصمیم می گیرم دیگه هیچ وقت واسه غذا اذیتت نکنم

این حرفا رو ولش کن امروز واسه اولین بار دلو به دریا زدم صندلی ماشین رو زدم تو ماشین رفتم آزمایشگاه فردیس محله کاره سابقم ، اولش خوشت اومده بود اما بعدش بازم می خواستی بیای بغله من بماند که تمام طوله راه اینقدر برات شعر خوندم که دهنم خشک شده بود و تشنه ام شده بود حسابی

اما در کل خوب بود واسه اولین بار راضی بودم ازت

این عکسها هم موقع برگشتن گرفتم از ماشین سواریه دو نفرمون

 

این همه حرف زدم آخرش حرفایی رو که می خواستم نگفتم ولش کن برم بخوابم بهتره اصلان نخواستیمممم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان گیسو جون
5 خرداد 91 1:48
الهی فدات شم عزیزم با جون و دل درکت می کنم
فداش بشم چه ناز خوابیده
عزیزممممممممممم بووسسسسسسسسس


فدات شم من عزیزممممم
مامان گیسو جون
5 خرداد 91 1:55
هر زمان که تو بتونی من با گیسو می آم خونتون البته اگه مزاحم نباشیم چون هوا آلودست بیرون دلم نمی خواد بریم نظرت رو بهم بگو
احتمال زیاد فردا زنگ می زنم بهت


فدات شمممممممممم
اگه از خونه ما وحشت نمی کنی قدمت روی چشمام
بابایی
5 خرداد 91 9:19
یادته دوتایی بودیم...
یادته دوتایی بودیمو میرفتیم بیرون خرید
یادته دوتایی بودیمو سفر ...رفتیم مشهد
یادته دوتایی بودیمو مهمونی ... رفتیم خونه ممد تهرانیو مهدادو ...
یادته دوتایی بودیمو ... دیدیم بعضیا یه بچه ی خوشگل داشتنو ما هم دلمون میخست...
یادته دوتایی بودیمو ... تو غربت فهمیدیم که قرار 3 تا باشیم نه دو تا ...
یادته دوتایی بودیمو ... رفتیم بیمارستانه صارم که هدیه ی خدای مهربونو بگیریم...
یادته دوتایی بودیمو .........!
....و همینطور دو تایی بودیم


یادمه


مامان طهورا
5 خرداد 91 9:48
ملی عزیزم
درکت میکنمممممممممممممممممم.
من هم این مدل روزهایی رو دارم سپری می کنم. انگار خودم رو فراموش کردم وقتی باروون شدید می باره تازه یادم میاد که چقدر لباس روی بند بوده!!!!!!!!!!!!!!
خیلی دست تنهام همسری که به کل مشغوله . از صبح هنوز چشمم رو باز نکرد ه ام توی آشپزخونه ام. وقتی هم که دخترم بیدار می شه که دیگه همه چی تعطیل.
با این هوای گرم و شرجی لباس شستن هم که اینجا معرکه است آرزو دارم که یه روز این سبد لباس خالی باشه.
پشت دستم خشک شده دیروز همسرم نگاش به دستم که افتاد طفلی کلی غصه اش شد.
کامپیوترم رو که برای یه لحظه باز می کنم دلم نمی یاد خاموش کنم می گم الان بر می گردم الان کارم تموم می شه می رم نت گردی. بعد که بر می کردم تازه یادم می یاد که خاموشش نکرده بودم که زود برگردم خیلی هنر کنم و از خستگی غش نکنم به وب میکی جونم سر می زنم و چند تا ایمیل جواب می دم...
اگه شیرینی مادر بودن نباشه که همه خستگی ها تو تن آدم می مونه.
ببخشید سرتو درد آوردم عزیزم


عزیزم سر درد چیه حرفات آرومم می کنه یه جورایی حرفای دله منه
منم دیروز می دیدم پشت دستم چه خشکیی زده ، اما هیچ کی نیست دلش برای من بسوزه خودم واسه خودم دلسوزی می کنم تازه حرفم که می زنم می گن مادریییییییی !!! همه مامانا اینجورین
واقعان اگه شیرینی خنده هاش نبود تا حالا راهی دارالمجانین شده بودم
نرگسی
5 خرداد 91 10:19
آخی عزیزم چقدر دلت گرفتس ..
اما همین که با میکاییل جون حال میکنی اندازه دنیا ارزش داره ..


فدات شم آره واقعان راس می گی
آوين
5 خرداد 91 15:53
نميدوني وقت ميام و دلتنگي هاتو ميخونم چقدر كيف ميكنم تازه خوشحال ميشم كه ديگه تنها نيستم توي اين دنياي بزرگ و بي درو پيكر يكي هم پيدا ميشه كه هم درد من باشه
كاش ميتونستيم به هم اعتماد كنيم
كاش همديگرو ميشناختيم تا اون وقت من برات يه بليط هواپيما ميگرفتم و مي آوردمت پيش خودم بهت ميگفت بخواب بريز بپاش هر كاري كه دلت ميخواد انجام بده و من با تمام وجود پرستاري پسرت رو ميكنم
نميدونم پس اين همه مادر شيك و پيك كه ميبينم چه طوري دارن زندگي ميكنن باور كن بعضي از موقع ها يادم ميره حتي موهامو شانه كنم
از نظر بعضي ها زندگي فقط به بچه رسيدن شوهر را جمع و جور كردن پختن خوردن خوابيدنه
پس ما چي ميشيم ..... عشق كجا ميره دلم چي خواستم
دوست دارم يه دنيا ميخوام از همين الان بهم قول بدي وقتي دني اومد حتماٌ يه سفر بياد پيش ما
بوس

قوربونت برم من عزیزم
شاید اون مادرهای شیک و پیک نمیان از بچه شون بپرسن که مهد کودک میری یا نه ؟؟؟ خودشون می فرستنش من فقط آرزو دارم که روزی این زحمت ها نتیجه بده که حداقل آدم امید داشته باشه دوستت دارمممممممممممممممممم
مریم مامان رادین
5 خرداد 91 19:15
من همیشه وقتی رادین داره اذیت می کنه، خونه به هم ریخته است، غذا نداریم، کلی کار عقب افتاده دارم که بکنم و دست تنهام، بعد محمد میاد و بچه رو میندازم تو بغلش و غر می زنم به جونش که خسته شدم، اونوقت یاد تو می کنم. به خودم می گم دلتو بذار پیش دل اون که حتی غر هم نمی تونه بزنه!


الهی فدات بشم که یادم میکنی الیته غر رو می زنم اما چه فایده آخرش انگه ناشکر ؛ غرغرو ؛ کم تحمل هم رومون می خوره

مامان کوروش
6 خرداد 91 23:21
عزیز دلم فکر می کنم یه کم تنهایی اذیتت می کنه
کارای خونه رو ول کن هیچ وقت تموم نمیشه
بالاخره این نی نی ها فعلا به ما وابسته اند دیگه
اشکال نداره تو که حال می کنی



دوست جون سلام کجایی خو ؟ بی خبر می ذاری می ری
نمی گی ما تک وتنا دلمون برات تنگ می شه
راستش یک کم نه و خیلی اذیت می کنه مخصوصان با یه بچه کوچیک خونه ما از بازار و خیابون دوره هیچ جا نمی شه رفت
آره اگه این حاله نبود مرده بودم ، بخدااااااااااا
ilijoon
7 خرداد 91 19:48
ماماني غصه نخور كارهاي خونه كه تموم شدني نيستند ولي با همه اين خستگيهات وقتي پسرت خوابيده است نگاش ميكني خستگي از تنت نميره؟؟؟؟؟من كه اينطوري بودم


واقعان همینه که می گی وقتی خوابه نگاش می کنم دیوونه می شم
خاله ي اميرعلي
8 خرداد 91 22:46
سلام
دلم يه لحظه گرفت بخدا! نميدونم شايد بخاطر نوشته هات بود الهي فداي اون دلت بشم من
شايد همسري منارت باشه اوضاع بهتر ميشه آدم كه تنها ميشه اينجوري ميشه به قول دوست جوناهم كاراي خونه رو ولش تمومي نداره كه
كاش حداقل پيشت بودم انقد دوست دارم ببينمت كه نگو
فداي ميكائيل جون خودم بشم من ببوسش اين قند عسل رو


فدای اون دلت بشم من راستش من خیلی اهله کار خونه نیستم اما دیگه بعضی هاش رو نمی شه ول کرد
بخدا منم خیلی دلم می خواد
sepehri
5 تیر 91 21:28
من فکر می کردم اینها مال منه دیدم نه!!همه دوستان حال می کنن تازه هنوز اول کاره من که دیگه کار بلد شدم خداییش