عاشقتم ؟؟؟ دیوونتم ؟؟؟
سلام ای تنها بهونه واسه نفس کشیدن
عصرجمعه اس تو خوابی اونم چه خوابی بابایی هم خوابه یه جای توپ کنار تو انداختم پرده ها رو هم کشیدم کولر هم روشن و اتاق خنک فضا حسابی جون می ده واسه یه خواب مشتی اما ... هر چی از این ور به اون ور می شم خوابم نمی بره ای بابا ...... با حرص بالش رو بغل میگیرم به تو خیره می شم که پشت به من خوابیدی و از زیر پتو فقط موهات که این روزا بلند و فرفری شده معلومه ، محو دیدنه یه پتوی سورمه ایی می شم که پر از ستاره های آبیه که آروم آروم بالا و پایین می شه و نشون می شده که قلب من داره زیر اون پتو می تپه
با هر کدوم از اون نفسهات دلم بیشتر برات پر پر می زنه اومدم بگم دوستت دارم اما دیدم نه دوستت ندارم من خیلی ها رو دوست دارم اما به هیچ کدوم این حس رو ندارم خواستم بگم عاشقتم اما بازم دیدم نه من عاشق مامانم هستم عاشق خواهرام و بچه هاشون اما بازم این حس رو به اونا هم ندارم گفتم می گم دیوونتم عینه بابایی که وقتی مظلوم می شه می گه مامان ملی تو رو خدا با من مهربونتر باش آدم می خواد درسته قورتش بده اما بازم حسم به تو فرق می کنه یه چیز دیگه اس یه جنس دیگه یه رنگ دیگه تو این قحطی واژه ها و کلمه ها فقط می تونم بگم : دوستت دارم میکاییل عاشقتم ؛ دیوونتم