بیست و پنجم شد
بازم بیست و پنجم شد و ماه شماره من به عدد 10 رسید بازم بیست و پنجم شد و من دارم به ده ماهه پیش فکر می کنم این جز خاصیته 25 واسه من که منو با خودش به عقب می بره به روزی که تو اومدی به روزی که زمینی شدی و توی آغوشه من جا شدی ، ده ماهه شدنت مبارک گل من
امروز بیست و پنجمه و عقد عمه پگاهه بله بلاخره عمه پگاه عروس شد و چقدر دلم می خواست توی عقدش ما می بودیم صبح که از خواب بیدار شدی منم به افتخارش آهنگ ای یار مبارک بدو خوندم و هر دو با هم دست می زدیم حالا قرار زمان عقد زنگ بزنیم و بله گفتنش رو تلفنی بشنویم
زین پس به جای واژه غریب و ناملموس کوزت که معلوم نیست ماله کدوم بلاد کفره بگین مامان ملی
از اونجایی که بازم مثل همیشه حق ما رو خوردن خوابگاه متاهلی به ما داده نشد و حق و نوبت ما رو دادن به اهالی بلاد فلسطین ما هم گفتیم به ...... و .... ..... .................. .
دو روزه افتادم به جون خوابگاه و تمام دیواراش رو با وایتکس شستم و اون همه وسیله به طوره معجزه آسایی جا دادم ، دیروز هم هر سه رفتیم کولر خریدیم قراره امشب بیان نصبش کنن البته دزدکی ، چون نصب کولر ممنوعه ؛ خلاصه خوب شد دیگهههههه .
از قدیم می گفتن دوز از جونه همگی عقل که نباشه جون تو عذابه
چند روزه پیش واسه ناهار ماکارونی درست کردم موقع کشیدنش کاری کردم کارستون ، یکی نبود بهم بگه آخه بیضی و دایره کجاش مثله همه محتویات قابلمه گرد رو می خواستم درسته برگردونم تو دیس بیضی !!! که گوشت ماکارونی ریخت روی پام و آه و ناله ام گوش اهالی خط استوا رو کر کرد
حالا اینا به کنار که روی پام چند تا تاول حسابی زد و تو هم با روروئکت هی روی پای من رژه رفتی و هیچی دیگه تاول ها ترکیده و پام عفونت کرده آی درد می کنه نمی تونم باش راه برم
بعدان با گزارش تصویری خدمت می رسیم
پ. ن : راستی سه هفته اس که من بهت پستونک ندادم تو هم اصلا نگفتی که پستونکی وجود داره بدین ترتیب میکاییل خان ما مرد شده واسه خودش