هفته دوازدهم
سلام عشقه من ، گل من بلاخره دوشنبه ایی که مدت ها منتظرش بودم رسید و من زود بیدار شدم مشغوله کار کردن شدم و بابایی هم همش نشسته بود پای کامپیوتر دانلود و کپی کردن من ساعت ده آماده بودم اما بابایی ساعته یازده آماده شد صدای همه رو دراورده بود که بابا الان جا می مونید ، خلاصه ده دقیقه قبل از پرواز رسیدیم و ساعته ۱ رسیدیم کوالالامپور رفتیم و تو فرودگاه موندیم تا ساعته ۴ بعد سوار هواپیمای تهران شدیم اما راه خیلی طولانی و خسته کننده بود من هم اصلان خوابم نمی برد خیلی هم سردم بود خلاصه با هزار خستگی و بی حوصلگی ساعته ۵/۱ رسیدیم وقتی پیاده شدیم تهران ساعت ۹ شب بود ؛ از دور بابا قاسم و مامان ا...