حرف های یک غروب جمعه
چقدر همه چیز زود می گذرد چقدر فرصت های با هم بودن کوتاه است نکند یادمان برود و از لحظه ها غافل باشیم دلم می خواست قدرت داشتم لحظه ها را بر میگرداندم افسوس .... که عمر کوتاه است و با شتاب می گذرد، فولدر عکس هایمان باز است و عکس ها را نگاه می کنم اما تنها چیزی را که درک نمی کنم تاریخ هایشان است آذر 88 فروردین 87 اسفند 89 .... برای من همه شان در یک واژه خلاصه می شوند " دیروز " شمارش معکوسه من هم چند روزی شروع شده و به عدد 5 رسیده همیشه از پایان متنفر بودم خداحافظی بدترین اتفاقه زندگی من است هیچ گاه با این کلمه نمی توانم کنار بیایم که بی معرفت، بهترین دورانه عمرم رو دلگیر کرد میدانم که این چند رو...