سفر به جزیره پرهانتیان
ادامه مطلب هم داریم
سلام آقا میکاییل گل
غروب روز پنج شنبه با هم دراومدیم یه کم قدم بزنیم ، یه ایرانی هست تازه دو ماهه اومدن اما پشیمون شدن می خوان برگردن رسیدم در خونشون ، خانومه رو که دیدم وایسیدیم تعریف کردن گفت که می خوان برن جزیره پرهانتیان ، من تا حالا نرفتم اما بابایی رفته قبلان خیلی هم تعریفش رو می کرد که محشره فوق العاده اس ، منم خیلی دوست داشتم برم ساله قبل که حامله شده بودم خطرناک بود سوار قایق بشم امسال هم با تو بازم برام سخته الهه خانوم بهم اصرار کرد بیا؛ منم دیدم فرصت بدی نیست دسته جمعی هم بیشتر خوش می گذره .
با بابایی هم که صحبت کردم اونم قبول کرد و خلاصه جمعه ساعت یک و نیم از خونه دراومدیم یه ساعت تا کوالا بسوت با ماشین راه بود بقیه راه رو باید بلیط می گرفتیم با قایق می رفتیم .
منتظریم تا ساعت حرکت قایق برسه
داریم میریم سواره قایق بشیم
نیم ساعت از راه رو سوار قایق بودیم که بابایی نشست کف قایق و گوش هاتم گرفت که باد نره توش تو هم بدت نیومده بود و خوابیدی . من خیلی از این مرحله قایقش بخاطره تو می ترسیدم البته خدا رو شکر دریا آروم بود .
پرهانتیان دو تا ساحل داره : ساحل کوتاه(short beach) و ساحل بلند (long beach ) ؛ که ما می خواستیم بریم لانگ بیچ که متاسفانه نشد و اومدیم شورت بیچ
سلام جزیره
وقتی رسیدیم ساعت 4 بود منم گشنه بودم حسابی گرمم شده بود تو هم گشنه ات بود و داشتی لباس منو می خوردی ، از جزیره هم خوشم نیومد و پشت سره بابایی بیچاره که داشتیم می رفتیم پلاژ دائم نق می زدم این همه می گن پرهانتیان اینه اصلان هم قشنگ نیست و ...
بابایی هم گفت قوربونت تو گرمته داری نق می زنی کلاه تو درار تا خوب شی راست می گفت کلاهمو که دراوردم بهتر شد یعنی باد به کله ام خورد و تا رسیدیم هتل تند تند برام لقمه می گرفت ( متخصصی شده واسه خودش )
خلاصه بعدش همه رفته تو دریا بجز من که تو رو بغل کردم بابایی اومد زورکی تو رو هم برد اما جریف من نشد تو هم که صفایی می کردی پاهاتو تو آب می زد اینقدر با صدای بلند می خندیدی که توجه همه رو جلب کرده بودی
منم بعدش ایده دادم که تو رو بذاریم رو ماسه ها و ازت عکس بگیریم تا گذاشتیم طی یک عملیات انتهاری بلافاصله یه مشت ماسه برداشتی گذاشتی دهنت .
اما شب که با الهه خانوم اینا قدم میزیدیم دیدیم که چقدر آرامش داره واسه همینه اروپایی ها اینقدر اینجا رو می پسندیدن یه جزیزه بکر و دست نخورده بود از مغازه هم خبری نبود فقط یه سوپر داشت با هتل و پلاژ همین .
فردا صبح زود که پا شدی شیر خوردی من دیگه خوابم نبرد هوس کردم بزنم بیرون آسمون داشت کم کم روشن می شد هیچی کی بیرون نبود فقط گارسون ها داشتن بساط صبحانه رو آماده می کردن منم شروع کردن به دویدن روی ماسه ها چقدر کیف می داد تازه داشت یواش یواش خوشم می اومد اما زود برگشتم چون هم بارون شروع شد هم می ترسیدم بیدار بشی .
بعد از صبحانه همه خواستن برن تفریح اصلی جزیره ( snorkling)- فارسیش رو تو دیکشنری زده غواصی به کمک لوله و ماسک - دیدن باغ مرجان ها ، لاک پشت ها و ماهی های رنگارنگ .
البته من پارسال تو لنکاوری رفته بودم اما دلم می خواست ماله اینجا رو هم برم که می گفتن خیلی قشنگ تره اما خوب نمی شد خیلی لذت داره داره ببینی ماهی های رنگی ؛ سفره ماهی ها دسته جمعی دارن از جلوت رد می شه و تو هم یه موجود دریایی شدی .همه رفتن و من هم نشستم تو پلاژ دیدن ماهی کوچولوی خودم که خوابیده بود.
منم پا شدم یک کم تو جزیره چرخیدم اما هر یه رب یه بار می اومدم بهت سر می زدم اول رفتم پا هام زدم تو آب ، بعد رفتم از دور نگاه جنگلش کردم و دیدم وای چقدر سنجاب با دمهای نارنجی داشت ، واسم جالب بود که روی درخت ها نوشته بودن مواظب باشید نارگیل ها رو کله تون نیفته
نارگیل ها رو !!! خوب واقهان رو کله هر کی بیفته که داغون می شه
خلاصه تا ظهر رو واسه خودم هر جور بود سپری کردم و عکاسی کردم
تا بقیه اومدن و با قایق دوباره برگشتیم اما این بار ابرهای سیاه و بارون شدید شروع شد قایق دو متر می رفت هوا محکم می خورد زمین منم ترسیده بودم محکم گرفته بودم بغلم و جلیقه نجاتم رو دورت پیچونده بودم تو این شرایط تو خیلی خوشت اومده بود و همش می خندیدی و اصلان تو بغلم هم تکون نخوردی دستت درد نکنه پسر فهمیده من
خداحافظ جزیره ما رفتیم
همه عینه موش آب کشیده شده بودن بجز من و تو !!!!
اما بیست دقیقه مونده بود به خونه دیگه کلافه شده بودی و وای نمی سادی البته حق داشتی هوا هم شرجی بود اما خلاصه هر چی بود خوب بود به من که خوش گذشت به بقیه هم بیشتر .
دوستت دارم واقعان که فرشته ایی