اولین پارک رفتن میکاییل
امروز من و تو دو تایی ، تنهایی و عشقولانه رفتیم پارک ؛ چقدر ذوق می کردی و آدما ؛ گل ها ؛ چراغهای کف پارک ، فواره ها همه همه نظرت رو جلب می کردن و کله ات از این ور به اون ور می چرخید چقدر نی نی همسنه خودت دیدیم با خودم گفتم امروز روزه نی نی هاست مامان به دخمله گل هم اومد جلو و ما شما رو روبروی هم قرار دادیم فدای اون روابط عمومیت برم که بهش می خندیدی اما دخمله نگات نمی کرد - فکر کنم خیلی با حیا بود -
بازم هوا دلپذیر شد سر و کله ادما پیدا شد بازم صندلی های خالی پر شدن از ادمها یه پیرزن تنها نشسته معلوم نیست داره به کجا نگاه می کنه شاید داره تو ذهنش دنباله خاطرهاش میگرده
یه دختر و پسر جوون نشستن کنار هم بغ بغو می کنن شایدم خالی بندی عاشقه اون پیرمردیم که کتاب هاش و میزش رو با فلاسک میاره پارک همچین کتاب می خونه انگار که شب امتحانشه
اما جوون های قلیون کش رو دوست ندارم می شینن پک می زنن و انگار که دارن فیلم سینمایی می بینن آدمها رو برنداز می کنن و بعضی هاشونم واسه اینکه بگن ما حرفه ایی هستیم دود قلیونشون رو حلقه می دن بیرون
قشنگ ترین جای پارک جای بازی بچه هاس صدای جیغ و بازی بچه ها اون همه شور و هیجان دیدن بچه های پشمک به دست حاله آدم رو جا میاره
خلاصه بادبادک فروش ، فالوده فروش با اون چرخ دستیش ، چرخ فلکی ، بچه های خاله فال بخر همه باز هم اومده بودن مثل ساله قبل تو هم اومدی عزیزم مثل سال قبل اما ....