میکاییل کنجکاو می شود
ای همه بودنم از تو همه گفتنم از تو
وقتی حرف می زنم از تو جون می گیره تنم از تو
عسلم گلم ماهم پسرم
جدیدان همه وجودم پر از استرسه می ترسم نکنه بلایی سرت بیاد روروئکت رو که به در و دیوار می زنی دله من هری می ریزه نگاه می کنم می بینم چیزی نشده نفسه راحتی می کشم سعی می کنم تا می تونم چشم ازت برندارم تا می بینم جلوی چشمم نیستی صدات می زنم میکاییل از صدای چرخ ها که روی زمین کشیده می شه میفهمم داری میای پیشم
چند روز پیش ماشین لباسشویی رو روشن کرده بودم خیلی برات جالب بود
هر چند که خاموشش هم برات جالبه و هر وقت میای آشپرخونه دور و برش می چرخی دیروز لباس ها رو ریخته بودم تو ماشین اومدم دیدم چند تاش رو انداختی زمین یکیش دستت و یکیش هم آویزونه به روروئکت
هر چیزی که به نظرم اومده می تونه خطر ناک باشه برداشتم و در جاکفشی و کشو ها رو هم چسبوندم که دستت لاش نمونه مجسمه ایی داشتم کنار تلویزیون که چند سال پیش بزور کادو تولد گرفته بودمش اینقدر به همکارم گفتم کادوم کو ؟ بنده خدا رفت اینو خرید که دیروز دیدم انداختیش که افتاد روی دماغت و همه صورتت رو خراش داده منم دلقک رو به سزای اعمالش رسوندم و تبعیدش کردم به ته کمد
بعد دیدم رفتی پشت میز تلویزیون و هر چی سیم می بینی می کشی منم صندلی های میز ناهار خوری رو گذاشتم کنار میز تلویزیون تا نتونی بری اونجا اما دیدم بجاش با روروئک رفتی زیر میز ناهار خوری اومدم ازت عکس بگیرم اما سرتو زدی به لبه میز و گریه کنان اومدی بیرون
دیروز هم با بابا قاسم رفتیم پارک ؛ عجیب اینکه بابا قاسمی که با خودش عین برگ گل نوشکفته برخورد می کنه و خیلی مواظبه خودشه جوری که آدم از دستش اینجوری می شه تو رو بغل کرد و بردت توپ بازی و یادش رفت که ممکنه کمر درد بگیره اینم قیافه من در اون لحظه
میکاییل نفسمی
همه کسمی