هشت ماه هم تمام
Happy 8th full mon
قند و عسلم
هشت ماهگیت هم تموم شد و وارد ماه نهم شدیم
هشت ماهه دلیل نفس کشیدنم شدی
مونسم شدی همه کسم شدی
امشب دو تایی با هم نشسته بودیم تو خونه و من غصه دار بودم که امروز نشد که جشنی بگیریم
ساعت 11 شب دیگه تو تدارک خوابیدن بودیم که دیدم در می زنن مامان اکرم بود و عمه پگاه اومدن تو حالا چی تو خونه ما هم که انگاری بمب منفجر شده بود
خلاصه آبرومون رفت اساسی -عمه پگاه براش خواستگار اومده حالا قراره فردا با هم برن بیرون- رفته بودن خرید لباس ، واسه همین دیر اومدن
منم تا قبل از اینکه بابا قاسم بیاد سریع اسباب بازی هاتو که روزی صد بار جمع می شه آخرش هنوزم پخش تو خونه جمع کردم و یه چایی گذاشتم
مامان اکرم هم برات یه کیک خریده بود و یه جعبه لگو
اینم میکاییل و عمه جونش
خداییش این عمه پگاه خیلی مهربونه هر موقع هم میاد
کلی اسباب بازی واست می خره
منم سعی می کنم واسش خواهری کنم