رادین
اولین باری که دیدمش تو کلاسهای بارداری بیمارستان صارم بود دختر خوبی به نظر می اومد ساده و مهربون
تا اینکه یه روز وایسادیم حسابی با هم حرف زدیم از خودمون نی نی هامون و ترس از زایمان
دیگه ندیمش تا آخرین روز چک آپ دکتر کرم نیا آخه دکترامون هم یکی بود بهش گفتم حالا خوبه با هم تو یه روز زایمان کنیم
اون شبی که از درد هیچ جا رو نمی دیدم و ماماها بهم گفته بودن راه برو دیگه آخرشه نی نیت داره میاد و بابایی دست منو و گرفته بود و به زور تو راهرو ها راه می برد یهو دیدم یه نفر جدید آوردن دیدم بعلههههه دیدم خودشه مریم خانومه !!! اون لحظه یه آن درد یادم رفت خوشحال شدم و خندیدم اما مریم که طقلک درد داشت فقط یه سر تکون داد و رفت اول میکاییل به دنیا اومد بعدش رادین
با همدیگه هم اتاق شدیم یادش بخیرررررررررررر ،حالا هم با هم دو تا دوست خوب شدیم
امروز میکاییل و رادین بعد از 8 ماه و 10 روز دوباره همو دیدن و منو مریم با هم رفتیم پارک بهشت بانوان چند تا از مامانا و نی نی های شهریور 90 هم اونجا بودن اما اینقدر من و مریم بچه بغل بار کشیدیم که دستامون کش اومد خلاصه اگه کسی اثاث کشی داشت خواست ساید بای ساید حمل کنه منو صدا کنه ماشالله در حمل بار -آشیخی - شدم واسه خودم
بعدش هم اومدیم خونمون مواجه شدن میکاییل با یه نی نی خیلی جالب بود گاهی موهای همو می کشیدن گاهی با هم دست می زدن گاهی اسباب بازی های همو می گرفتن
الهی قوربونه هر دوتا شون برم من
اینم عکسای امروز
فدات بشم میکاییلم که اون وسط فقط دس دسی می کردی
عاشق که بودم اما با این دست زدنات امروز دیوونم کردی باورت نمی شه از عشقت قلبم درد می کنه
بازم میکاییل دس دسی !!!
پی نوشت ١: فردا یه مهمون دارم هلوووووووووووووو ، هر کی گفت کیه ؟؟؟
پی نوشت ٢: اینم آدرس وبلاگ کلوچه خاله آقای رادین خان که به تازگی صاحب وبلاگ شده
http://mooshmooshi.niniweblog.com/
پی نوشت ٣ :آشیخ پیرمرد هفتاد هشتاد ساله ایی بود که برای بابام بار می برد و من بچه که بودم و در مغازه بابام می رفتم تعجب می کردم با این هیکل استخونیش چه طوری سه تا کیسه برنج ٣٠ کیلویی رو روی کمرش می ذاره و راه میره