فکرهای درست این لحظه من
با انگشتام می شمارم واسه اینکه مطمئن باشم درست حساب کنم فردا ظهر که اینجام پس فردا پیش بابایی عهههههههههههههه چه طولانی کی تا فردا شب صبر کنه چه زمانه کش داری !!!
این بابایی هم که همش می گه بدون شما به من بد می گذره اما هر وقت زنگ می زنم بهش یکی از دوستاش پیششه ، وقتی هم کسی کنارشه دوست ندارم باش حرف بزنم از رسمی حرف زدن اصلان خوشم نمیاد
نمی دونم چی ببرم چی نبرم ؟!؟ اینقدر با ذهنم حرف می زنم سر سام گرفتم نمی دونم کریرت رو ببرم یا نه ؟؟؟ آخه سنگینه خیلی اما اگه به کارم بیاد نباشه چی ؟ تو هواپیما اگه بذارن توش بخوابی خیلی خوب می شه آخه یه بار مهماندارا گذاشتن یه بار نذاشتن حسابی سرگردونم
مشورت !!!!
آدرس وبم دسته کسی افتاده که دوست ندارم ازم باخبر باشه می خواستم وبلاگم رو عوض کنم اما دلم نمیاد اینجا رو دوست دارم از وقتی میکاییل بوجود اومده ساختمش ، به نظره شما مطالبم رو رمز دار کنم ؟ یا بی خیال بشم ؟؟؟ به جهنم که می خونه ،- دوسش ندارم خو ووووووووو -
راستی گفته بودم بابایی خونمون رو پس داد و رفته به خوابگاه اونم از نوع مجردیش چون متاهلی گیرمون نیومد واسه اینکه خونمون اتاق خواباش بالا بود کلی هم پله داشت ما هم ترجیح دادیم تو یه اتاق زندگی کنیم تا دور از جون بلایی سره بچه نوپامون بیاد حالا می خوام برم بزنم تو گوش یه تجربه جدید زندگی در یک اتاق !!! تجربه اش رو هم براتون می گم
ضمنان دوران جارو برقی ات هم شروع شده دیشب گچ دیوار که ریخته بود رو زمین خوردی .
دستت رو هم به مبل میگیری بلند می شی
با اون دستای کوچولوت نیش گون می گیری ریز ریز آی درد داره
هر صدایی هم درمیاریم اینقدر قشنگ تقلید می کنی
خلاصه خیلی باحالی