عادت می کنیممممممم
سلام سلام صد تا سلام
چند روزی الکی واسه خودم سر خوشم ، به شرایط جدید عادت کردم و راضی ام هر چندکه تو هم به شدت راضی به نظر می رسی ماشالله که حسابی هم شیطون شدی و یک جا بند نمی شی
* - ( گفتم ماشالله یاد این مالایی ها افتادم بابایی خیلی عادت داره که ماشالله بگه حالا شنیدیم که اینا بهشون بر خورده چون مالایی ها فقط این کلمه رو واسه مریضی یا مرگ به کار می برن می گن یعنی خدا خواسته اینجوری شده ) -
روزی هزار بار دستت رو به جایی می گیری و بلند می شی دوبار می شینی که البته پونصد بارش از منه
برای چند لحظه هم از امروز روی پاهای خودت وایسادی بدون هیچ کمکی .
وقتی بابایی نیست بهت می گم میکاییل !! بابا کو ؟؟ با چشمای گرد شده تو خونه دنبالش می گردی یعنی که نیست و هر وقت هم که میاد با جیغ و خنده می دوی سمتش و مگه از بغلش میای پایین
هر روز غروب می ریم بیرون بابایی می ذاردت رو دوشش تو هم تالاپ تالاپ می زنی تو سرش و دو تا گوشاشو با بی رحمی خاصی می کشی طفلی امشب سرش حسابی درد گرفته بود اما خیلی منظره خنده داریه نمی دونم این چه عادته زشتیه من دارم که در مواردی که دلم برای بابایی می سوزه آدمک دلم از خنده روده بره و ولو شده رو زمین مثلا طفلی دیروز ما بالا بودیم اومد گفت تو رو خدا مواظب باش یه باری از پله ها نیفتین که در جا صدایی شنیدم تپ تپ تپ
اولش فقط از تو اتاق جیغ می زدم دلش رو نداشتم بیام بیرون می ترسیدم از بالای 19 تا پله نگاه کنم ببینم چی شده تو هم از جیغای من گریه ات گرفته بود اما بابایی فقط گفت نترس سالمم
خدا رو شکر به خیر گذشت اما کلی خندیدم الان هم کلی دارم می خندم به اون صحنه ایی که از بالا تا پایین سر خورده اومده پایین
بعضی کلمات رو می شناسی مثل پیشی ، برق ، آب ، دد ، بابا ، پنکه ؛ توپ
تا می گم میکاییل پنکه کو ؟؟؟ می گی : که و نگاهه سقف می کنی اما کلان از شناسایی و گفتن چیزی به نام مامان معذوری بیشتر حرفهای د و ب رو می گی
یا می گم پیشی کو میری پشت پنجره تا پیشی بیاد تو ببینیش
هندونه ، بستنی ، موز ، پلو رو خیلی دوست داری
دیروز هم از شش تا پله بالا رفتی خیلی راحت ، انگار که کسی آموزشت داده باشه البته من خودم از پشت سر مراقبت بودم یعنی خدا وکیلی یه لحظه چشم ازت برنمی دارم
خودت میری پشت پرده و با من دالی بازی می کنی
روز 7 تیر بابایی کنگره بین المللی دانشگاهشون سخنرانی داشت که برخورد بدی با همه ایرانی ها کرده بودن یهو دیدم بابایی زود اومد خونه ناراحت خوب منم از این موضوع ناراحت بودم که دوباره پیک شادیت اومد بله اونم دیدن پنجمین دندون بود جالبه هر وقت حالمون گرفته اس دندون هاتو میبینیم و همه غمهای عالم فراموشمون می شه ، البته من آخرش خوشحال شدم که بابا اینها رو ناراحت کرده بودن چون سه روز کنگره رو قهر کردن و نرفتن و موند خونه
اینم عکسهای امروز که با بابایی رفتیم بیرون و از شما گرفتیم
همه قصه هام تو هستی لحظه لحظه هام تو هستی
تو خیالم توی خوابم پا به پام بازم تو هستی