یه پسر ده ماه و نیمه
یه پسره ده ماه و نیمه که دله مامانش رو برده تا حالا دیدین پسری که مامانش رو می بینه بدو بدو میاد سرش رو می ذاره رو سینه اش یا وقتی مامانش نشسته میاد از پشت سر بغلش می کنه اگه ندیدین الان می تونین ببینین ؛ اینهههههههه همینی که روزی هزار بار کشوهای مامانش رو می ریزه بیرون
همینی که همه چیز رو هم تا میبینه با دهنش امتحان می کنه از دمپایی های مامانش گرفته تا صابونش تو حموم ؛ تا لوله جارو برقی و صندلی غذاش
یا پسری که عاشقه ماشین سواریه و باباش هم بعضی وقتها از این فرصت برای خودش استفاده می کنه
_ _ این دو تا خط آشنا ، اگه تمام بدنه منو وارسی کنین بدون اغراق دویست و هفتاد و پنج تایی از این خط ها پیدا می کتین بعلهههه اینا جای دندونه یه موشه که فقط هم مامانشو رو گاز می گیره اما سراغه باباش نمی ره اینم جای یکی از گازهاش
این وروجکه قصه ما دو سه روزی کلماتی رو هم میگه تا می رم سمته گاز می گه : دا ، دا ( داغ )
تا می گم گاو اونم میگه : گا ، گفتنه پا رو هم یاد گرفته
دستش رو هم می گیره به دیوار اینقدر قشنگ راه می ره اما به شرطی که حواسم بهش نباشه تا ببینه دارم نگاش می کنم می شینه و چهار دست و پا میاد سمته من
غذا خوردن رو هم دوست داره دیگه ؛ وقتی که سیر شد میذارم یه کم خودش بخوره
که هم خودش می خوره هم دهنه مامانش می ذاره - البته قاشق خالی -
دیروز موقعی که بهش غذا می دادم یه کم ماست ریخت روی میزش دیدم با چه علاقه ایی شروع کرد به پخش کردن ماست منم بقیه غذا و چند قاشق ماست دیگه براش ریختم تا حسابی کیف کنه
بعد از بازی کردن لبخند حاکی از رضایتی به من زد هر چند که خودم هم بیشتر از میکاییل از بازیش لذت بردم
و برای ختم کلام ، یه پسر خوشگله و بامزه یه فرشته کوچولویی که همه زندگی مامانش شده حالا خسته شده و لالا کرده