تنها در خانه
آهای تویی که منو بهشتی کردی ؛ ســـــــــــــــــــــــــــــلام
اولین باریه که از وقتی تو اومدی ؛ تو خونه تنهام تواین ده و ماه و بیست و دو روز سر جمع شاید پنج ساعت پیشت نبودم ، رفتم یه دوش آب گرم گرفتم بی دغدغه کلی زیر آب وایسادم حموم رو شستم با خیال راحت اومدم شام درست کردم یه چایی ریختم با یه موزیک دلخواه خیلی وقت بود اینجوری با خودم تنها نبودم همه چیز خوب به نظر می رسه ؛ امــــــــــــــــــــا چقدر دلم برات تنگ شده تو وقتی هم خوابی همه غصه عالم سراغم میاد بغضم می گیره الان که نیستی ....... یه جوریم پوچ و تو خالی
چند روزیه قلمم یخ کرده و نوشتنم نمیاد الان هم زورکی دارم می نویسم از تولدم بگم راستی !!!
بابا جون سرما خورده بود و اینقدر خوابید و پتو رو تو این گرما تو سر و کله خودش پیچوند و دم به دقیقه واسه خودش آب پرتقال می گرفت که من دیگه اینجوری شده بودم همچین فضای خونه رو افسرده کرده بود آدم یاد مریضای اچ آی وی + می افتاد غروب هم که شد گفت می خوای بریم کیک بخریم واست ؛ منم گفتم نه نمی خــــــــــــوام __ نیکی و پرسش ؟؟؟ __ والا !!! از اون روز هم خودم آشتی ام ها !! اما آدمکه دلم با همه قهره الا تو .
باز خدا پدر اینترنت و فضای مجازی رو بیامرزه اگه پیغام های دوستای گلم و تلفن آشناها از ایران نبود که دق کرده بودم
اما خاطره قشنگه اون روز که تو ذهنم نقش بسته اینه که حمومت کردم دادمت به بابا اومدم خودم حموم کنم اینقدر گریه کردی در حموم باز کردم دیدم لخت اومدی با گریه دره حمومو گرفتی جیگرم خون شد بخدا همونجوری دراومدم سرمو اون روز شستم تنمو فرداش
راه رفتنت هم خیلی خوب شده بسکه ماشالله تمرین می کنی کیــــــــــــــــــــــف می کنم وقتی می بینم راه می ری .
اینم عکسه امشب که من باهاتون بیرون نیومدم