خوشمزه ترین سیب دنیا
سلام عسل مامان ، گل مامان
امروز مامان خوشمزه ترین سیب دنیا رو خورد اووووووووووووم چه مزه ایی داشت ، الانم که دارم می نویسم دلم واسه یه گازه دیگه قیلی ویلی می ره .
امروز می خواستم ناهار درست کنم نمی دونی که با چه اعماله شاقه ایی ناهار درست می کنم واسه یه کم سرگرم شدنت یه سیب شستم درسته دادم بهت یه پنج دقیقه ایی سرگرم بودی که برای من موفقیت بزرگی بود بعدش دیدم که موقع خوردن دستت رو به طرف من دراز می کنی و به من می خوای سیب بدی منم نشستم کنارت و تو یه گاز خودت می خوردی به گاز هم به من می دادی و به این ترتیب خوشمزه ترین سیب عمرم رو خوردم
این روزا که عینهو فرفره از این 19 تا پله می ری بالا و راه اتاق اسباب بازی های علی کوچولو رو یاد گرفتی امروز صبح من پنج بار پشت سرت اومدم بالا سه چهار باری هم بابایی باهات اومد بابایی وسط پله ها گفت ماشالله مثل برق می ره بالا یهو بر می گردی نگاه چراغ می کنی و می گی : بَ ، بَ بابا هم می گه بابا جون این برق رو نمی گم یه برق دیگه منظورم بود
هر وقت هم که منو کنار گاز می بینی یه ریز می گی : بَه بَه ..........
همچنان هم وقتی بهت می گم مامان کوش برمی گردی و نگاه در می کنی حالا چه شباهتی بین منو در می بینی نمی دونم !!!
و یکی از بهترین علایقت هم که یخچاله از دست تو جرات نمی کنیم درش رو باز کنیم تا می بینی ما رفتیم در یخچال با جیغ بدو بدو میای سمتش مگه میای اینور
این روزها کلی واسه خودم مامان شدم روزای اول که اومده بودیم اینجا صبح ها برام خیلی کش دار می گذشت من همش مونده بودم که خدایا با 16 تا مکعب و حلقه های هوش چجوری باید 6-5 ساعت تو رو سرگرم کنم وقتی بابا می اومد اوضاع بهتر می شد یکم هم اون مشغولت می کرد عصر ها هم که بیرون می رفتیم و شب هم با غذا و بازی بعد هم خواب ، هر پنج دقیقه برام دو ساعت می گذشت تو هم دیگه جذابیتی با اون اسباب بازی ها نمی دیدی اما این روزها کلی ابتکارتم قوی تر شده از قابلمه قاشق یه قوطی پر از شکلات ، آبکش و ... کمک گرفتم مثلا مکعب سبزا رو زیر یه کاسه می ذارم قرمزا رو زیر قابلمه بعد می گم میکاییل مکعب سبزا کوش ؟؟؟ البته هنوز رنگ ها رو یاد نگرفتی ، اما خودت قابلمه رو برمی داری و بعدش با هم دست می زنیم یا مثلا قاشق رو پشت کاسه ملامین ، قابلمه فلزی و سطل پلاستیکی می زنیم و با هم می بینیم که چه قدر صدا ها فرق داره دیگه شعر می خونیم و دست میزنیم گاهی هم با هم می رقصیم تو می شی معشوقه من تو بغلم و با هم تانگو می رقصیم کلی برات چشم چشم دو ابرو می خونم ؛ یا چشم های من کجایی ؟؟؟ من اینجام ، من اینجام ؛ اما باز هم اجزای صورت رو یاد نگرفتی یعنی خودم زو خفه کردم که اینا گوش اند اما باز می گم میکاییا گوش کوش ؟؟؟ بازم می خندی به من خلاصه کلی مامان یاد گرفته سره خودمون دو تا رو گرم کنه . اما نکته جالب واسم اینه که مادری چقدر می تونه آدم عوض کنه از اولش که باردار می شی تک تک سلول هات هم عوض می شن شاید اون تغییر هورمون ها ، تغییر هیکل حتی تغییر خواب و حال و هوای آدم همه یه پیامه که دیگه تو اون آدمه سایق نیستی حتی دیگه لباسهات رو هم باید عوض کنی چه برسه به رفتار و فکراتو و کردارت
این روزا هر کاری که دارم می کنم تو جلوی چشمامی به هر وسیله دست می زنم اول فکر می کنم این شی می تونه به درد تو بخوره یا نه !!! مثلا ظرفشویی پر از آب که توش یه کاسه یه آبکش و یه قیف باشه کلی می تونه سرگرمت کنه یا وقتی می رم در فریزر درش رو باز می کنم یه تکه گوشت بر میدارم اول می دمش دست تو میکاییل این سرده سردددددد
همه دنیام با تو یه رنگی دیگه شده
دوستت دارم میکاییل