اتفاقاته هفته سی و سوم
سلامممممممممممممممممممممممم قند و عسله مامی
مامی ماشالله یه شکمی واسه خودش دست وپا کرده و با رونده بزرگ شدن شکمم توانه من هم کم میشه هفته قبل با مامان اکرم رفتیم بیرون و من مجبور شدم سه طبقه رو باهاش برم بالا که عزیزم چشمت روزت بد نبینه رفتم بالا اما دیگه نمی تونستم بیام پایین مونده بودم وسطه پله ها، دو تا پاهم عضله هاشون کامل قفل کرده بود نمی دونی با چه بد بختی خودمو پایین رسوندم اما بعدش تا دو روز از درد خوابیدم انگار یه تریلی هیجده چرخ از روم رد شده بود اصلان فکر نمی کردم که اینقدر فرق کرده باشم .
روزه سوم مرداد هم نوبته دکتر تغذیه داشتم که با کماله افتخار مامی مورده تشویق قرار گرفت که وزنش ثابت مونده بود و اضافه وزنش از 8 کیلو به 7 کیلو رسیده بود اینقدر خوشحال شده بودم که شبش کلی خوراکی واسه خودم جایزه خریدم
خاله الهام هم با دختره کوچولوش ستاره اومدن پیشمون تا هم تنها نباشیم هم اینکه وسایلت رو آماده کنیم عزیزه دلم ؛ بهمین خاطر روزه چهارم صبح اول شروع کردیم به دیدنه همه سیسمونی فروشی ها تا بتونیم تصمیم بگیریم بهترین چیز رو از کجا بخریم بعد از ظهر هم که شد دوباره رفتیم سیسمونی شمیم که قبلان ازش خریده کرده بودیم اول از همه زختخواب و قنداق فرنگی رو انتخاب کردیم که خریدش حدوده دو ساعت و نیم طول کشید تمامه لحاف هاشونو رو دونه به دونه باز میکردیم و روی یه تختی که شبیه تخته خودت بود میبردیم و امتحان می کردیم بعد از اون هم ساک وسایل و یه سری از لوازم که باز هم آخرش منجر شد به منفجر شدن کمر و پای من که دیگه نفس هم بزور میکشیدم
صبح روزه بعد 4 مرداد باز نوبته چکه آپه دو هفته ایی دکتر کرم نیا بود که متاسفانه خانوم دکتر سرش غلغله است و سه ساعت و نیم تو نوبت نشستم اما خدا رو شکر که همه چیزه تو و من نرمال بود .
روزه ششم هم باز به خریده شیشه شیر از یه فروشگاه ، یه دست لباس از یه جای دیگه و کلی اینور اونور کردن گذشت ؛ میگم وسواس هم بد دردیه، خوبه حالا من محدودیت دارم تو خریده وسایل و نمیتونم چیزه زیادی بخرم و بیش تر از 60 کیلو نمیتونیم بار ببریم .
خدا رو شکر بلاخره غروب روزه هشتم خریده وسایلت تموم شد اما واقعان برام سخت بود یکی از دوستام بهم گفت زودتر کاراتو انجام بده آخراش برات سخت می شه اما من باور نکردم و چوبش رو هم خوردم .
ان شالله بابایی که اومد و دوربین رو آورد چند تایی عکس میگیرم واست میذارم .
الهی قوربونه اون قد و بالات برم من ، فدای تو بشم من ، که با خریده هر چیزی تو رو تجسم میکنم ، تا نیای نمی تونم باور کنم که بیدارم و هیچ کدوم از این اتفاق های خوب یک خواب نیست .
الان هم که دارم برات می نویسم ساعته دو شبه وداری تو دلم سکسکه می کنی و منو ذوق مرگ می کنی باسکسکه هات . حرکت هات هم خیلی فرق کرده و خودم هر هفته از نوعه تکون هات احساس می کنم که داری بزرگتر می شی
تو نفسمی ؛ همه کسمی
دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی