میکاییل 7.5 ماهه
فرشته کوچولوی من میکاییل من
می بینم که شیرین کاری هات شروع شده نمی دونم چند تاش الان یادمه تا بنویسم :
اول اینکه دیروز از صبح تا شب همش یک ریز می گفتی بابا هر کی رو هم می دیدی بهش بابا می گفتی
اشی می گفت بابا برو تو اسکایپ یه کم باباش رو بهش نشون بده شاید دلش تنگ شده !!!
کاش می فهمیدم تو اون کله کوچولوت چی می گذره کلمه بابایی که میگی معنی ش رو می دونی یا همینجوری می گی بابا
پی نو شت : دیشب تو خواب کلمه ماما رو هم گفتی
ماشالله با روروئکت همه جای خونه رو می ری جدیدان یاد گرفتی می ری کشو های مامان اشرف رو باز می کنی و چقدر از این کار لذت می بری اما من می ترسم که نکنه دستت لای کشو بمونه واسه همین غافلت نمی کنم
عاشق لپ تاپی که با دستای کوچولوت روش بزنی چند بار هم بدجور از روی میز انداختیش
مامان جون اگه خراب بشه من چی کار کنم خوب ؟؟؟
خاک گلدون ها رو هم چنگ می زنی و می ریزی اونوقت صدات می کنم می گم میکاییل نه نه اون وقت می خندی که من این کارت رو ندید بگیرم
اشی هم که خونه اش پر از گلدونه که یه روز دیدم اینکارو کردی
جدیدان تو خواب خیلی می چرخی از این ور به اون ور ، جالبه که خوابیدنت هم مثله باباته تازه مثله بابات هم اصلان پتو روت نمی مونه فکر کنم از این به بعد باید نصفه شبا به نوبت روی هر دو تون پتو بندازم کاره من دراومده والا !!!
یک کتاب برات خریدم که همون روز به این شکل دراومد