هفته هشتم
الهی قوربونت برم وروجک من چند روزی است که وارد هفته هشتم شدیم و اینکه تو الان اندازه یک لوبیا هستی و دائم حرکت میکنی اما من هنوز هیچ حرکتی رو احساس نکردم آخه زوده هنوز ؛ دست ها و پاهای کوچولوت شکل گرفته و بزرگتر شده ریه ها و سلول های مغزیت هم همینطور وقتی بهت فکر میکنم خنده ام میگیره که اینقدر کوچولویی و ناز . من یه عذز خواهی بهت بدهکارم عزیزم اصلا سه روزه گذشته حال و روز خوبی نداشتم احساس افسردگی شدید میکردم و اینکه خیلی زود گریه ام می گیره میدونم که نباید تو رو اذیت کنم اما من شرمنده ام نمی تونستم خودمو کنترل کنم دائم به محیطه کارم فکر میکنم آخه من کارمو خیلی دوست داشتم و از وقتی که اومدم مالزی مجبور شدم کارمو ول کنم واسه همین خیلی همیشه غصه میخورم و اینجا خیلی وقت اضافه دارمواسه همین گاهی دیوونه می شم و قاطی میکنم؛ کوچولوی نازم ازت خواهش میکنم واسمون دعا کن که درسه بابایی زود تموم بشه و ما از این زندون سبز آزاد بشیم .