میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

تاریخه طلایی

1390/9/17 8:35
نویسنده : ملی
994 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام میکاییلم

امروز برام یه تاریخ طلاییه ، شروع یه زندگی دو بارست ، قبل از اون فقط گذرانه عمر بود و تکراره مکررات ، چقدر هرلحظه  خاطره های پارسال رو مرور می کنم گاهی دلتنگ می شوم اما وقتی نگاهت می کنم همه دلتنگی هام یادم می ره . هفدهم آذر اولین روزه بارداری من رقم خورد یعنی بدون اینکه بدونم داشتم پذیرای وجوده نازنینه تو می شدم . خدا داشت یواش یواش و پله به پله منو آماده می کرد من نمی فهمیدم درک نمی کردم ضجه می زدم باهاش دعوا می کردم اما خدا بی توجه به گفته های نا حسابه من کاره خودش رو می کرد ،

خدایا وقتی می بینم دوستم داری به خودم می بالم کاش می شد در حد فهم و شعور من باهم حرف می زدیم رو در رو ؛ چهره به چهره اونقت بغلت می کردم بهت می گفتم که چقدر دوستت دارم من دوست دارم به شیوه خودم برات ابرازه احساسات کنم

 

پشت و پناهم تویی ، آب حیاتم تویی
دارو ندارم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


ای همه زیبا سرشت  ، روز و شبم چون بهشت
خواب و خوراکم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


مانده به راهم مخواه ،  گاه بکن یک نگاه
راهنمایم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


با تو نشینم چنین  ، سر بسپارم همین
اب و هوایم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


خاطرم آزرده گشت ،  زین همه بالا و پست
زانکه عزیزم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


مانده به طوفان  ، منم غرق به دریای غم
امن و امانم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 


با تو سر آرم دمی ،  بهر دلم مرهمی
عشق و امیدم تویی  ؛ من به چه کس رو کنم

 و اما دهه محرم هم تموم شد و باز هم نخود نخود هر که رود  خانه خود

بدعادت شده بودیم هر روز از ساعت هفت ونیم می رفتیم و مهمون ها رو که بدرقه می کردیم تازه می نشستیم شب نشینی و گپ و چایی تا ساعته یک ونیم

و من از اینکه هر شب برنامه تو  رو بهم می زدم عذاب وجدان داشتم و با خودم عهد می کردم از فردا شب زود بر می گردم اما نشد که نشد

و اونجا همش یاده همه دوستا جونام بودم دوستایی که هیچ وقت ندیدمشون ، یاده نی نی هاشون ،یاده شیرین جوونم ؛  یاده اون خانومی که حسرته مادر شدن رو می کشه اما نمی دونم خدا به یاد آوریه من توجه داشت یا نه ؟

این روزها اینقدر کارهای خوشمزه ایی می کنی که نمی دونم از ذوق باید چی کار کنم ؟؟؟؟

خنده هات که بد جور دلمو برده هیچی ؛ دو ، سه باری که حموم می برمت اینقدر جیغ و سر صدا از خودت در میاری که منو از خنده روده بر می کنی و با هر وسیله کوچیکی ارتباط برقرار می کنی یه آینه کوچیک و یه تیغ  آبی - نارنجی هست کلی باهاشون حرف می زنی و براشون می خندی و جیغ می زنی ، اصلا نمی دونم چه چیزه این منظره برای تو جالبه !!!!

یا اینکه وقتی به پشت می ندازمت رو دستم که تو حموم بشورمت سریع گردنتو پایین میاری تا دست منو میک بزنی وقتی میک میزنی اینقدر قلقلکم میاد که نگووووووووووو

دو سه باری حموم کردنت برام سخت شده بسکه ماشالله پا می زنی و می خوای خودتو پرت کنی راستش جدیدا می ترسم نکنه یه بار از دستم لیز بخوری قبلان با بابایی دو تایی حمومت می کردیم اما می دیدم بابایی هی شیطونی می کنه و آب رو سرت می ر یزه منم با گریه تو یهو دادم در میاد که نکن !!!! ، واسه همین چند وقتیه هر روز دو تایی می ریم و من آروم با کلی شعر و ترانه و بازی میشستمت ، اما با این حسابه دست و پا زذن های فکر کنم باید باز بابایی رو هم به جمع مون دعوت کنم

و اینکه یاد گرفتی به سمته راست بچرخی یا وقتی می خوابونمت سعی می کنی نیم تنه تو به حالت اعتراض بالا بیاری که من نمی خوام بخوابم منم برای خوابوندنه اعتراضت پستونکتو دهنت می ذارم که اولش با خوردنه پستونک اعتراضت رو به صورت اوووم اووم نشون می دی .

جدیدان صبح ها یه کم بهت آب می دم که خیلی خوشت میاد کلی مزه مزه اش می کنی و وقتی قطره چکون رو به سمتت میارم خودت دهنت رو باز می کنی .

خیلی وقت ها بهت خیره می شم تا قیافه ات تو اون حالت برای همیشه تو ذهنم بمونه ؛ اما نمی دونم چرا یادم میره الان اصلان قیافه نوزادی و یک ماه پیشت یادم نمیاد فکر می کنم همیشه اینجوری بودی همین قیافه ، چرا من اینجوری ام هان !!!!!!!!!

دایم نگاهه عکسای گذشته ات می کنم و برام جالبه که چقدر کوچولو بودی ؛ چقدر حیف که این روزا تموم می شن ، طفلک مامانای قدیم که هیچ عکسی از بچه هاشون نداشتن یا نهایت یکی ، دو تا از کل بچگی شون تو عکاسخونه می گرفتن شاید واسه همین این قدر بچه می آوردن که دلتنگ بچگی های بچه ها شون بودن .

عاشقتم فرشته کوچولو Orkut Scraps - Disney

چند تا عکسه قدیمی رو بابایی اسکن کرده بود گفتم شاید خالی از لطف نباشه اینجا بذارم :

 

بابا قاسم

مامان اکرم

مامان اکرم

مامان اشرف

مامان اشرف

مامان اشرف و بابا کمال

اینم مامان اشی جونه خودم و بابای خدا بیامرزه منه قلب

دانیال

اینم بابایی وقتی که شش ماهه بوده

مامان اکرم و بابایی

مامان اکرم با بابایی

دنی

بابایی در حاله خوردن آش رشته با دست سبز

دنی

فکر کنم بابایی اینجا دو ساله بوده

بابایی و باباش

اینم که بابا جونی بغله یایا جونش

ضمنان :

یه بار فکر نکنی خدایی نکرده مامانی رو از تو پارک زیره سرسره ها پیدا کردن نه !!! من عکس هام اسکن نشده تو آلبومه .ناراحت

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان ماهان
17 آذر 90 14:12
واقعا چقدر زود میگذره
انگار همین دیروز بوده که بدنیا اومدن و با ترس و لرز بغلشون کردیم
حالا بزرگ شده و خاطرات قشنگشون همیشه باهامونه و فراموشش نمیکنیم
الهی که همیشه خوش باشی عزیزم

ممنونم شما هم همیشه خوش باشی ؛ آخ گفتی دوست جون
مامان یسنا
17 آذر 90 23:01
سلامی گرم وصمیمی به شما وگل پسر ما میکاییل جون.من خوشحال میشم که به ما سر انشاالله همیشه سایتون بالا سر دلبندتون باشه وخدا براتون حفظش کنه.


سلام عزیزم
ممنونم خدا یسنا خانوم رو هم برای شما حفظ کنه
monir
18 آذر 90 16:11
Salaaaaaaam
Mobarakeeeeee
Cheghadr bahal neveshti aziiiiiiiiizam .
Axhai ke gozashti kheyli jaleban , vase ghaziye park o sorsore ham kollllllli khandidam.
Elahi hamishe zendegi be cametoon bashe.

salam ghorbonet bram man
khosh hala m ke tonstam 1 lahza khande ro mehmon e labaye ghashnget konam
doset daram
zahra
18 آذر 90 18:45
╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ســــلام ، مهربون ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬وبم عوض شدبیا به وب جدیدم سربزن ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ منتظرتم دوست گلم ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬
سمانه مامان پارسا جون
18 آذر 90 22:50
سلام ملی جون عکسهای خیلی قشنگ و باحالی بود
عکس مامانت هم خیلی خوشگل بود.خدا پدر خوبت رو هم رحمت کنه عزیزم
راستی این عکس کنار وبلاگ میکاییل جون خیلی جیگره ببوسش


مرسی عریرم خدا همه رفتگان رو بیامرزه .
مرسی خاله شما هم پارسا جون رو ببوس
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
19 آذر 90 17:23
دل منم برای نوزادی آرتین تنگ شده. من هم نوزادی آرتین رو فراموش کردم. چه حیف که عمر اینقدر زود می گذره


واقعان خیلی حیف
تو حرفه منو خیلی خوب می فهمی
آسمون ی ها
19 آذر 90 18:20
تولد دوباره ت مبارک ملی جونم



ممنون گلم چه خوب نوشتی برام
الهام
20 آذر 90 17:03
سلام به گلهای زندگیم امیدوارم خوب باشید میکی عزیز دل خاله چطوره؟قربون شیرین کاریهاش بشم از طرف من چند بوس ابدار بکن تازه مامانی الان اول شیرین کاریش است ملاحت جونم خدا خیلی مهربون وبزرگ است خوش بحالت با اون صفای دلت که میتونی محبت وعظمتش خدا را به این قشنگی درک کنی وراحت حرف دلت بهش بگی این رابدان که هرکسی لیاقت این فهم ولطف خدا را ندارد پس بدان یک جورهایی هوا داره خوش به سعادتت دراین مواقع یادی از ماهم بکن با تمام وجود قرررررررررررررررررررررربووووووووووونتتتتتتتتتتتتتتت برم


سلام خاله ایی
ای بابا ما کی باشیم که یاده شما بکنیم شما باید دسته ما رو بگیری
محيا كوچولو
20 آذر 90 21:51
خيلي خوب بود خاله


قوربونت برم من دخمل گلی
سمانه مامان پارسا جون
21 آذر 90 12:15
سلام ملی جون خوبی عزیزم؟
ممنون از محبتت گلم
چه شعر قشنگی نوشتی عزیزم
قربون میکاییل وروجک ، تو رو خدا تو حموم خیلی مراقبش باش خیلی خطریه
راستی این تاریخ خوشگل رو هم بهت تبریک میگم


ممنونم دوسته خوبم چشم خیلی مواظبم
خاله ی امیرعلی
22 آذر 90 13:03
سلام دوستم ماهم مثل شماییم اگه به عکسهای امیرعلی نگاه نکنیم قیافه ی نوزادیش اصلا یادم نمیاد خدا براتون نگه داره این میکائیل نانازی رو
حالا صبر کن ازین بیشترم شیرینتر میشه گل پسر فداش بشم
واااای ماشالاه به مامان اشرف چقدر خشگلن تو عکس جونیشون
خدا باباتون رو بیامرزه روحشون شاد


ممنونم دوست جون خدا پدر شما رو هم بیامرزه .
آسمون ی ها
22 آذر 90 18:43
این بابایی هم خیلی شیطونه ها


چه چورم !!!!