میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

خداحافظ ای همنشین همیشه

این وبلاگ دیگه هیچ وقت به روز نمی شه  اما اگه واسم نظر بذارین حتما می خونم

مثله همیشه دوستتون دارم

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

 

 

تنها در خانه

مهم نیست که کجا زندگی کنی چی بپوشی و چی داشته باشی عاشق که باشی انـــــگـــار تـــــــــو بــــــهـــــــشـــتی ......!   آهای تویی که منو بهشتی کردی ؛ ســـــــــــــــــــــــــــــلام اولین باریه که از وقتی تو اومدی  ؛ تو خونه تنهام تواین ده و ماه و بیست و دو روز سر جمع شاید پنج ساعت پیشت نبودم ، رفتم یه دوش آب گرم گرفتم بی دغدغه کلی زیر آب وایسادم حموم رو  شستم با خیال راحت اومدم شام درست کردم یه چایی ریختم با یه موزیک دلخواه خیلی وقت بود اینجوری با خودم تنها نبودم همه چیز خوب به نظر می رسه   ؛  امــــــــــــــــــــا چقدر دلم برات تنگ شده تو وقتی هم  خوا...
18 مرداد 1391

من زاده شدم دوباره با تو

خدایی کدوم وبلاگه که همیشه آپه ؟!؟!؟ً کجا ئه که همه اش  تولد و خبر خوب و جشن هر ماهه باشه کجا ئه  که نویسنده اش اینقدر تک تک تون رو دوست داشته باشه هیچ جا نرین همین جا خوبه درست اومدین خوده خودشه امروز سیزدهم مرداد و بازمممممممممم تولد  نمی دونم چرا من عاشقه تاریخ سیزده مردادم یه جوریه قشنگه البته نه به قشنگیه  بیست و پنج شهریور دست خالی که نیومدین ، البته خوبه خودتون گلید همین که اومدین کافیه خاموش نخونین و برین لااقل یه نظری ، بوسی ، قلبی چیزی بذارید آخه امروززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز تولده مامان ملیه بازدم سیزده مرداد شد...
13 مرداد 1391

تاتی تاتی !!!

الهی دورت بگردم فدای اون راه رفتنت بشم من سلاممممممم اونایی که دیدن می دونن من چی می گم اونایی هم که ندیدن ایشالله خدا قسمتشون بکنه دو روزه که چند قدمی راه می ری اونم با سرعته زیاد بابا جون می گه این بهترین هدیه تولدیه که من گرفتم خودت هم ذوق می کنی دستتو می گیری به دیوار بلند می شی منم یه کمی اون ور تر می شینم می گم میکاییل بیا بغله مامان تو هم بدو بدو میای و از وسط راه خودت رو میندازی تو بغله من دیشب یه تولد کوچولو واسه بابا گرفتیم اولش یه کیک پختم خدایی دیگه از کیک و کیک پختن بدم اومده 25 این ماه بره دیگه تا مدتها درست نمی کنم یه کمی اتاق رو تزیین کردم دو سه نفری هم دعوت کردم که بابا ساعت ده ونیم شب ...
10 مرداد 1391

یه پسر ده ماه و نیمه

یه پسره ده ماه و نیمه که دله مامانش رو برده تا حالا دیدین پسری که مامانش رو می بینه بدو بدو میاد سرش رو می ذاره رو سینه اش یا وقتی مامانش نشسته میاد از پشت سر بغلش می کنه اگه ندیدین الان می تونین ببینین ؛ اینهههههههه همینی که روزی هزار بار کشوهای مامانش رو می ریزه بیرون همینی که همه چیز رو هم تا میبینه با دهنش امتحان می کنه از دمپایی های مامانش گرفته تا صابونش تو حموم ؛ تا لوله جارو برقی و صندلی غذاش یا پسری که عاشقه ماشین سواریه و باباش هم بعضی وقتها  از این فرصت برای خودش استفاده می کنه _ _   این دو تا خط آشنا ، اگه تمام بدنه منو وارسی کنین بدون اغراق...
4 مرداد 1391

گردش علمی

سلام یه سلامه رمضونی به همه امروز روزه اول ماه رمضونه ، اینجا که رمضونها جشنه ؛ چراغونیه ، تخیفیف های ویژه اس - discount- قابل توجه افراد مقیم ایران گوشت نصف قیمت می شه آی اونایی که این روزا میگید قیمته مرغ سر به فلک کشیده اینم به متن جالب که امروز تو فیس بوک دیدم :   آمریکا فک می کنه ما الآن نگرانه ناوهای اونیم تو خلیج فارس! زرشک پلو بدونه مرغ نخورده که بفهمه نگرانی یعنی چی ؛  ای وای باز دارم بی راهه می رم مرغ رو چه به گردش علمی محوطه خوابگاه قشنگه سر سبز بادرختای استوایی  واسه همین هر روز می ریم گردش علمی و درخت رو نشونت دادم اولش می ترسیدی به برگهاش دست بزنی اما دستتو بردم تا ب...
30 تير 1391

عکسهای ده ماهگی + اقامت در خوابگاه

سلام سلام سلام امروز عصر باز من و پلوپزه پارس خزرم دست به کار شدیم و کیک درست کردم بعد از پنج ماه   چند تایی هم عکس انداختم که مگه می شه این روزا ازت عکس انداخت یه جا بند نمی شی صد بار نشوندمت تا این دو تا عکس رو انداختم ، اول از همه فوری ترتیب کیک رو دادی     دو شبی که دیگه اومدیم هاستل یا بقول خودم خوابگاه ، خوبه خوشم اومده وقتی شب اول همه وسایل جمع و جور شد یه هو یه حسه خوبی بهم دست داد راحتی عجیبی همه وجودم رو گرفت انگار تازه بعد از یک ماه اومدن وارد خونه خودم شدم اولین نکته باحالش اینه که خیلی نیاز به این ور اون ور شدن نیست فقط کافی اراده کنی و دستت رو دراز کنی برد...
29 تير 1391