میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

شب یلدا

1390/9/30 8:00
نویسنده : ملی
603 بازدید
اشتراک گذاری

شب یلدا

 

سلام خورشیده زندگیم که با بیرون اومدنت یلدای سیاهه زندگیمو روشن کردی .

امشب شب یلداس ، اول از همه شب یلدا به شادی . {-99-}

deborah.mihanblog.com

یادش بخیر یه زمانی من و بابایی می خواستیم اسمه بچه مون رو بذاریم : یلدا

deborah.mihanblog.com

نه ساله پیش بود دانشجو بودم و خسته و کمی افسرده از آدمهای دور و برم ، یه همکلاسی داشتم به اسمه پرستو بچه اهواز بود فهمید که خواهره من اهواز زندگی می کنه پیشنهاد داد واسه چند روز تعطیلی باهاش برم من دیدم بد نمی گه سه روزه می رم یه هوایی به کله ام بخوره شاید حالم جا بیاد وقتی به مامانم گفتم اونم گفت منم میام خیلی وقته بچه ها رو ندیدم

خلاصه تا ساعته 7 کلاس داشتیم و 9 شب بیلط ، خیلی دیر شده بود اومدم ساکم رو ببندم دیدم که سه روزه جایی هم که نمی خوام برم کسی هم که جز خواهرم اونجا نیست ، بی خیال با همون مانتو و مقنعه دانشگاه و یه دست لباسه تو خونگی راهی شدم نمی دونم چرا جلوی در که رسیدم حیفم اومد که کفش های نویی که خریدم بپوشم کفش کهنه هامم پوشیدم خلاصه تیپ زدم حسابی و راهی شدم . صبح که رسیدیم خاله زهره رفت سره کار ؛ ظهر که اومد من ازش استون خواستم که لاک هامو پاک کنم گفت : ندارم بیا بریم بخریم .

deborah.mihanblog.com

خلاصه دوباره خواستم برم رفتم جلوی آینه که رژ لب بزنم ؛ دوباره گفتم ول کن ساعت دو ظهره کی می خواد منو ببینه با همون مانتو شلواره قشنگ رفتم .

جلوی در خاله زهره خانومه همسایه شون رو دید وایساد سلام و احوال پرسی که منم رفتم جلو سلام کردم خاله زهره گفت : خواهرم هست دیشب اومد خونمون .

خلاصه رفتیم سوپر هم بسته بود و دست از پا دراز تر برگشتیم ، عصر که شد خاله زهره گفت : راستی آقای قرائتی قراره امروز بیاد مسجد دانشگاه می خواین بریم ، من خیلی عصبی شدم با خودم گفتم : بیا !!! تعطیلات اومدیم اینجا ، با ناراحتی رفتم کناره بخاری دراز شدم مامانم و خاله زهره رفتن منم در حالیکه غرغر می کردم به خدا گفتم : خدایا می بینی من چقدر تنهام !!!

deborah.mihanblog.com

دو سه ساعتی خوابیدم ، وقتی بیدار شدم دیدم خاله زهره داره با تلفن حرف می زنه وقتی قطع کرد ، گفت همون خانومه اس که ظهر دیدیم از تو خوشش اومده واسه پسرش منم که بادی به غبغب انداختم گفتم نه من که حالا واسم زوده می خوام تا سی سالم نشه ازدواج نکنم ( اون موقع فکر می کردم سی سالگی یعنی ته بزرگی ، الان می فهمم که همش خم یه کوچه اس )

گفت بهر حال گفت اینا آدم های خوبی اند می خوای ببین اگه نخواستی بگو نه ، اسمش هم قشنگه : دانیال ؛ وقتی اسمش رو بهم گفت یک کم مکث کردم از اسمش خوشم اومد مخصوصان اینکه اون موقع یه سریال می داد به اسم سفره سبز ، بازیگره اصلیش پارسا پیروزفر بود در نقشه Daniel wesberg خیلی خاطرخواه داشت ، منم به امیده اینکه اون شکلی باشه گفتم باشه بگو بیاد - واقعان که خیلی بچه بودم با این معیارهام - خلاصه قرار شد به پسرشون بگن از تهران بیاد ، و قرار شد که کی بیان ؟؟؟ شب یلدا .

deborah.mihanblog.com

حالا چی اونم با اون تریپی که من رفته بودم خلاصه بماند که کلی مجبور شدم لباس بخرم و اما از اون روز که چه تشکیلاتی بود ، خاله زهره جارو برقیش سوخته بود صبح که خواست بره سرکار اومد منو بیدار کرد گفت : عروس خانوم پاشو خونه رو جارو کن ، عروسه بیچاره پا شد تمام خونه رو با جارو دستی جارو کشید ، ظهر ناهار که خوردیم کلی ظرف جمع شد که خاله زهره دوباره گفت : عروس خانوم من خسته ام پاشو ظرف ها رو بشور - چه غلطی کردم از دنیل ویسبرگ خوشم اومد ها !!! -

deborah.mihanblog.com

عصر پا شدم برم حموم دیدم هی وای من !!!!!!!!!! آبگرمکن خراب شده و آب سرده خاله زهره گفت : بیا با قابلمه واست آب گرم میکنم منم قهر کردم رفتم خوابیدم ، هی اومد قلقلکم داد و گفت : قدیمی ها می گفتن دختر که قهر میکنه دلش شوهر می خواد - چه ربطی داره آخه ؟؟؟ -

خلاصه پاشدیم با قابلمه هم حموم کردیم ، بهر حال ساعت 8 جناب آقای دنیل تشریف آوردن اما نه موهای لخت و خوشگل داشت نه چشماش سبز بود اما دلش خیلی پاک و قشنگ بود ، و به قوله شاعر :

افتادم تو دام عاشقی نفهمیدم ؛ نفهمیدم

deborah.mihanblog.com

حالا نه سال از اون موقع می گذره و بعد از نه سال خورشیده شب یلدامون طلوع کرده .

راستی بهت گفته بودم میکاییل ، که :

عاشقتم Orkut Scraps - Disney

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

zeinab
30 آذر 90 14:30
تا ته قصه عاشقیتو خوندم خیلی باحال بود چقدر قشنگ نوشته بودی راستی که این وب نویسی آدم رو خلاق می کنه و تو نوشتن چیره دست البته شاید تو از اول هم تو نوشتن خبره بودی یلدا به همتون مبارک پسر گلمون رو ببوس


قوربونت برم نظره لطفته
محيا كوچولو
1 دی 90 0:29
سلام يلداتون مبارك. خاله شماهم خاطره هاي خوبي از يلدا داريدها! از امسال خاطره هاتون با ميكي شيرينترم شده


آره جاله جون مگه می شه شما فرشته ها محفلی رو شیرین نکنین
مامان گیسو
1 دی 90 0:43
سلام عزیز دلم
قربونت برم
الهی که همیشه عاشق باشین و خوشبخت
خیلیییییییییی قشنگ نوشته بودی
بوسسسسسس


ممنونم عزیزم شماهم همیشه سالم باشین و شاد
سمانه مامان محمدباقر
1 دی 90 1:11
یلدات مبارک
خیلی جالب نوشته بودی عزیزم


یلدا شما هم مبارک
ممنونم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
2 دی 90 1:30
سلاااااااااااام خوشتیپ جونم
چقدر داستان زندگیتون جالبه ، ان شاالله همییییییشه
در کنار هم سلامت و شاد و خندون باشید


ههههههههه
ممنونم ، آخره همه خوش تیپ ها منم
مامان محمدجان
2 دی 90 22:18
سلام
به به چه خبر خوبی!!!!!
پس بگو چرا اینهمه میکاییل جون رو دوست دارم اخه رگ و ریشه اش جنوبیههههههههه
ملی جون اومدی اهواز به ما هم یه سر بزن
در ضمن خیلی قشنگ و جذاب نوشتی افرین


قوربونت برم دانیال اصالتش اهوازی نیست ولی بزرگ شده اهوازن باباش سی سال اونجا کار کرده دیگه الان بازنشسته شده اما خواهر من هنوز اهوازه داروخونه شوهرش جفت پارکینگه کارونه
غزلک*مامان فسقلی*
3 دی 90 7:21
چه خاطره قشنگیییییی بود
امیدوارم که همیشه عاشق و خوشبخت باشید
عکسی هم که واسه مطلبت گذاشتی خیلی قشنگه ، منو برد دوران بچگیم


ممنونم ، عکسش نوستالژیکه منم خوشم اومد با دیدنش دلم مامان بزرگ خواست
سمانه مامان پارسا جون
3 دی 90 10:57
سلام ملی جون یلداتون مبارک
سالگرد اولین دیدارتون هم مبارک خانومی
داستان خواستگاریت جالب بود عزیزم
ایشاا... نودمین سالگردتون
میکایییل جونمو ببوس


ممنونم گلمممممممممم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
3 دی 90 11:13
عزیزم امیدوارم همیشه خوشبخت و عاقبت بخیر در کنار هم باشید.


قوربونت برم من
خاله ی امیرعلی
3 دی 90 22:49
سلام دوستم
شب یلداتون پساپس مبارک شرمنده که با تاخیر گفتم
چه اشنایی زیبا و ساده و قشنگی خیلی زیبا بود راستی دوستم یه لحظه یاد اون سریال افتادم یعنی نه سال از پخش اون سریال میگذره جه زود میگذره این گذر زمان
منم از دنیل چشم ابی خوشم میومد بین خودمون بمونه ها


ممنونم بیشتر بینه خودمون بمونه من هنوزم خوشم میاد
مامان گیسو
4 دی 90 3:14
مامان ماهان
4 دی 90 8:35
سلام عجب داستان خوشگلی
وااااااااااااااای منم همیشه ددوست داشتم همسرم موهای خوشگلی داشته باشه ولی از شانسم موهاش خیلی کمه و بیشترش ریخته





آره منم همین طور عاشقه مردایی بودم که موهای قشنگ داشتن اما ....
یادمه فردای خواستگاری که دیدمش بهش گفتم ببخشید می شه برید مو بکارید تازه اون موقع مو داشت مثله الان نبود که ، می گن کچلا خوش شانسند همینه
مري
4 دی 90 13:01
سلام عزيزم چطوري؟ببخشيد با تاخير اومدم آخه زايمان داشتم تمام مطالب رو يكجا خوندم خيلي دلم تنگ شده بود.چقدر جالب بود.هميشه خوش باشيد.سه تايي


salam golam
yani chi zayman dashti ? mage artin ro nadari ?
manam kheli delam barat tang shode bood bia begoo bebinam che khabare ?
منا مامان یسنا
5 دی 90 10:53
ای جانم مبارکه.یلداتون خوش وخرم.


ممنونم عزیزم
آوين
7 دی 90 12:46
خانوم خوشگله ، عاشق مهربون يلدات مبارك


ممنون گلم
منا
8 دی 90 18:13
ای ول ملی جون پس بابای میکائیل همشهری ما از اب در اومد هواش رو داشته باشی ها که اهوازیا آخررررر مرامن بخدا!


سلام آخره مرامو که راست می گی اما انگار تعداد خواهر شوهرا داره میره بالا ، فرارررررررررررررر
مامان ترمه
10 دی 90 16:29
خیلی زیبا نوشته بودی
خیلی خوشم اومد
همیشه در کنار هم خوشبخت و شاد و سلامت باشید مخصوصا که یک نعمت بزرگ هم خدا به زندگیتون اضافه کرده که خوشبختر هم شدید



ممنونم عزیزم لطف داری
اوا
10 خرداد 91 14:33
امیدوارم همیشه خوش و خرم در کنار هم باشید و به همدیگه عشق بورزید خیلی جالب بود.


ممنون آوا جون