میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

بعد از ظهر دوست داشتنی من

1390/11/6 15:57
نویسنده : ملی
366 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی حتی پیشمی، دلم برات تنگ می شه باز
عشق تو، تو لحظه هام حادثه ساز و قصه ساز

دلم می خواد مثله تو باشم صاف و ساده ، همه چیز این دنیا برام عجیب باشه یه چراغ توجه مو جلب کنه با چشمای کنجکاو همه جا رو بپام با دیدنه یه آدم جدید از ته دل بخندم  وقتی می رم جلوی آینه کلی شاد بشم 

منم دلم می خواد تو دنیای فرشته ها باشم حتا یه لحظه

دلم برای قرشته بودن عجیب  تنگه

 

هر لحظه هزار بار خدا رو شکر که می کنم که کنارمی ، هر لحظه بیشتر وابسته بهت می شم نگاهت که می کنم انگار از این عالم دور می شم ،

 

گفته بودم که تو تعطیلاته عید چینی ها هستیم میدونستم دو روز تعطیله اما دقیقان تاریخشو نمی دونستم بابایی چند بار گفته بود که بریم سفر ، منم مدتی بود با خودم فکر می کردم که کجا بریم بهتره  و کلی تو ذهنم نقشه کشیده بودم با این که می دونستم با تو شاید کمی سخت باشه آخه طاقتت مثله خودت کوچولوئه و زود خسته می شی ، اما دلم یه تنوع می خواست .

تا اینکه دو روز پیش صبح زود که بیدار شدی بابایی بردت پیشه خودش تا منم کمی بخوابم خوب خوابیدم اما خوابه بابامو دیدم وقتی خوابشو می بینم هم خوشحال می شم که میبینمش هم دلم بهونه شو میگیره اما همیشه ازش تشکر می کنم که میاد به دیدنم .

اومدم تو هال ساعت نه و رب بود به بابایی گفتم مگه نمی خوای دانشگاه بری ؟ فکر کردم بخاطره من صبر کرده گفت:  نه ، تعطیله دیگه عید چینی هاس .

نمی دونم چرا اینقد ناراحت شدم بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاق اما اشک امونم نمی داد واسه راضی کردنه دلم می گفتم بخاطره دلتنگی بابامه .

اما حسابی حالم اون روز گرفته بود هر چی بابایی پرسید چته ؟ حوصله توضیح دادن نداشتم حوصله نداشتم بگم دلم یه تنوع می خواست ، یه استراحت ، حوصله نداشتم بگم حوصله ام سر رفته و به گفتنه کلمه هیچی کفایت کردم

عصر بچه ها بهم اس ام اس زدن که بیا بریم ساحل باچوک آخه  کوتا بارو ساحل زیاد داره ، اما حاله گرفتم پای رفتنمو یاری نمی کرد جواب ندادم و کنار تو دراز کشیدم و خوابیدم

یکی از تفریحات اینجا پیاده روی تو کوچه هایی که همه شبیه همه و چند بار دور شو می زنیم و بر میگردیم منم بغل کردمت و با هم رفتیم

تو هم دستاتو حلقه گردنم کردی وای نمی دونی چقدر این کاره تو دوست دارم ، هوای خوبی بود باد سر و صورت مون رو نوازش می کرد منم رگ شاعریم قلمبه شده بود راه می رفتم و برای خودمون دکلمه می کردم : 

من و عشقه کوچکم در آغوشه هم سوار بر اسب خیال در کوچه پس کوچه های غربت قدم می زنیم

تا خدا ، تا خورشید قدم می زنیم و قدم می زنیم ....

وتو هم گوش می کردی ، واقعان احساس می کنم تو ظاهرا کوچیکی اما رفتارت از صد تا آدم بزرگ ؛ بزرگ تره مونس کوچولوی من حتی گاهی هم با های هوی خودت جوابم رو هم می دادی .

رفتیم به محله چینی ها چه جنب جوشی بود واقعان زندگی جریان داشت عود روشن کرده بودن میزهای قشنگی چیده بودن همه مهمون داشتن با حسرت نگاهشون می کردم دلم می خواست یکی شون یه دقیقه دعوتم  می کرد تو .

من و تو رو که میدیدن یه لبخندی می زدن منم با لبخندی جوابشون رو   حواله می کردم .

  چراغ ها و فانوس های قرمزشون رو به تو نشون می دادم تو هم با چشمای ور قلمبده از تعجب نگاه می کردی بیشتر شون خرگوش و سگ هم داشتن حیوون ها رو با هم نگاه کردیم تا اینکه اعتراض کردی خسته شدی و برگشتیم موقع برگشتن دیگه دلم گرفته نبود احساس کردم چقدر کنارت به من خوش گذشت جوری که هنوز مزه اش هنوز زیره دندونمه .

 

عاشقتم نفسم ، میکاییلم  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
6 بهمن 90 7:08
سلام عزیییییییییییییزم
فدای اون دلت بشم خواهر
الهی که همییییییییییییییشه شاد باشی
کلی حال کردم از اینکه دیدم همزمان توی نت هستیم ، مواظب خودت و اون جیگرطلای خاله باش


سلام عزیزم
خدا نکنه قوربونت برم من ، من که داشتم تو وبت با اون موزیکی که گذاشته بودی سیر می کردم
چشم چشم خاله جون
مامان طهورا
7 بهمن 90 12:14
سلام عزیزم
آخه نازی ...عزیزم چقدر خوبه که توی این غربت این کوچولو ها رو داریم. خدایا شکرت چه فرشته های قشنگی تو دل تنهایی ها و غریبی ها بهمون دادی.



سلاممممممم گلم
تو خوب حرفه من میفهمی واقعان الهی شکرش که مونس تنهایی هامون رو فرشته های آسمونی خودش قرار داده طهورای خاله رو ببوس
خاله ی امیرعلی
7 بهمن 90 14:23
سلام گلم
واقعا غربت خیلی سخته وقتی میام وبت وقتی خودمو جای تو میذارم دلم میگیره دل بزرگی داری که این دوری از خونواده رو تحمل کردی البته بگما خدا باهاته و هواتو داره که این فرشته ی کوچولو رو برات فرستاده تا هیچ وقت احساس دلتنگی نکنی
قربونتون بشم به میکاییل جونه خاله هم بگو که خاله الهه خیلی دوسش داره و عاشقشه


سلام عزیزم
مرسی خاله الهه جون راستی می دونی اسمه خاله خوده میکاییل الهه است واسه همین خیلی دوست دارم ، هی دوست جووووووووووون !!!
خاله ی امیرعلی
7 بهمن 90 16:34
سلااااااام مجدد
جون من؟ چه جالب عزیزم انشالاه که بتونم مثل خاله الهه ی میکاییل جونم منم خاله ی خوبی براش باشم
منم دوست دااااااااااااااااااااااااااااااااااارم عزیز دلم


علیک سلام مجدد
ۀره عزیزم تو هم مثله خاله الهه اش مهربونی فقط خاله الهه سر رشته ایی ار اینترنت نداره که بهش اینجا سر بزنه ( 14 سال از من بزرگتره )
مامان محمدجان
8 بهمن 90 13:08
سلام عزیزم
منم یه کوچولو طعم غربت رو چشیدم البته تو کشور خودمون
سه سالی شمال زندگی کردیم
با اینکه تو ایران بودیم اما حسابی خسته شدیم و دوری از خانواده بهمون فشار میاورد
حالا چه برسه به تو
خیلی سختههههههههههه
کشور غریب
ایشالله هرچه زودتر درس بابایی تموم شه و برگردین

سلام
دوست جون منه بیچاره که هکیشه غریب بودم چه تو ایران چه اینجا دیگه غربت تو خونم ریشه کرده اما تو ایران برام زیاد احساس نمی شه ایشالله دعا کنید زودتر تموم بشه .

مامان یسنا
8 بهمن 90 17:07
عزیزم همینجام ....


آخه میام تو وبت خیلی وقته آپ نکردی
مامان دیانا
8 بهمن 90 18:30
قربون این شوماخر فسقلی بشم من


مرسی خاله جون دیانا رو ببوس
سمانه مامان پارسا جون
9 بهمن 90 10:48
ملی قربون دلت عزیزم
خدا رحمت پدر خوبت رو
ایشاا... زودتر تموم میشه و برمیگردی خانومی
ما هم که اینجا هستیم باور کن یه وقتا واقعا حس میکنم هیچ کس و ندارم و تنهام ، این حسیه که هرچند وقت یه بار ممکنه سراغ هرکسی بیاد
حالا تو که توی غربتم هستی که بیشتر
توکلت به خدا باشه کی از خدا مهربونتر و بزرگتر؟



می دونم سمن جون تو ایران از اینجا تنها ترم
اما اینجا حسه غربتش بیشتره توکلم فقط به همونه ممنونم از دوستم شما رو دارم غم ندارم
مامان یسنا
9 بهمن 90 12:17
اخه مسافرت بودم جاتون خالییییچشم الساعه...


به به همیشه به سفر دوستان جای ما .
چشمتون بی بلا
مامان ماهان
11 بهمن 90 9:20
خدا پدر بزرگوارت رو بیامرزه
میدونم خیلی سخته غربت ولی تو میکائیل جونو داری همسر خوب و مهربونی داری
خدا هر دوشونو برات حفظ کنه و همیشه کنار هم خوش باشین


بله حق با شماست خدا ماهان جون و باباجی رو هم واسه شما حفظ کنه
دریا
30 فروردین 91 10:51
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد
.
.
عمری با حسرت و انده زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران
باید اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم
.
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،... رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
دوست مهربونم سلام
خوشحال می شوم پیش منم بیایی



چشم