هفت ماه هم تمام شد
Happy 7 th full Moon
الهی قوربونت برم من فرشته کوچولوی من که هفت ماه تموم با من بودی و بهترین حس دنیا رو نصیبم کردی
قند و عسله مامان شیرین که بودی اما شیرین تر شدی که دلم می خواد درسته قورتت برم و در اوج لذته کارات یه افسوس گنده نصیبم می شه که چقدر حیف این لحظه ها می گذرن چقدر حیف که بابایی نیست چقدر حیف که دوربین نزدیکم نیست اما اگه باشه مگه فایده ایی هم داره تا دوربین رو دسته من می بینی فقط می خوای بگیریش و کاری رو که مشغولش بودی رو فراموش می کنی .
دیروز ناهار خونه خاله الهه بودیم خاله موقع ناهار یه پتو روی زمین پهن کرد و تو رو اونجا گذاشتم تا خودمون ناهار بخوریم یک دقیقه هم نشد که دیدم روی پتو نیستی و نمی دونم چجوری زیر میز رفته بودی ؟؟؟
حرفت زدنت که خیلی پیشرفت کرده تا صبح ها بیدار می شی شروع به حرف زدن می کنی و اولین کلمه ایی که هر روز صبح می گی کلمه heyyyy هست کلی هم صدای جدید صدایی شبیه کلمه بابا اما پشته هم babababbaaa
یه کاری هم که مدتیه یاد گرفتی اینه که زبونت زو میاری بیرون و صداهای بد بد در میاری ، که این کار شدیدان مورد توجه همه قرار گرفته که اگه تو یادت بره یه روز اینکارو بزرگترها (!!!!) یادشون نمی ره و اینقدر این کار رو برات انجام می دن تا تو دوباره یادت بیاد - عجب !!!!!!
وقتی هم می برمت تو دستشویی بشورمت همیشه آواز می خونی و دوست داری من شیر آب رو باز بذارم تا تو زیر آب پا بزنی و وقتی آب رو می بندم اعتراض می کنی .
از بد غذاییت چی بگم من که نگوووووو باز قبلان هم یکی دو قاشقی می خوردی الان که دیگه محکم دهنت رو می بندی و به هیچ عنوان هم گول نمی خوری هر تدبیری هم بکار بردم فایده نداشت دیگه دست به دامن خدا شدم و نذری کردم که اگه غذا بخوری ایشالله ادا بکنم
عاشق توپی و وقتی که یه توپ زیره پاهات بذاریم سریع شروع به پا زدن می کنی احساسم می گه استعداد فوتبالی خوبی داری خوشحالم که بابایی مربی فوتباله و می تونه تو این زمینه کمکت کنه
امروز یه جشن کوچولو برات گرفتم اما متاسفانه کادویی نخریدم دلم می خواست یه اسباب بازی بگیرم اما نشد دلم غصه داره که چیزی نخریدم بابایی هم که نیست دست و دلم به خرید نمی ره ، یه کیک هم درست کردم البته کیکش رو مامان اشرف درست کرد منم یه کم تزیینش کردم خاله الهه و الهام هم اومدن و دور هم بودیم خلاصه .