میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

مادری دارمــــــــــــــــــــــــــ

1391/1/29 17:45
نویسنده : ملی
473 بازدید
اشتراک گذاری

مادری دارم بهتر از برگ درخت

مامان من سرکار خانوم مامان اشرف معروف به اشرف سادات یا به قول من اشی کدبانو ترین زنی که به عمرم دیدم باعرضه ،  تمیز ؛  مرتب و باهوش که مطمئنم اگه از دوازده سالگی شوهرش نمی دادن حتمان به مقاطع بالای تحصیلی می رسید با اینکه بیست ساله بوده و سه تا بچه داشته لباس با ماشین بافتنی میبافته خیاطی هاشون خودش می کرده خونه اش مثله دسته گل بوده و منم که ته تغاریش بودم در سن سی و دو  سالگی آورده و از سی و هفت سالگی هم  مادر بزرگ شده

همیشه دست پختش زبانزده فامیل بوده بهترین ترشی و مربا و .... رو پخته هر وقت از مدرسه می اومدم خونه مون ، اتاقم و کمدم برق می زد اما من هیچ وقت راضی نبودم دلم می خواست اختیار اتاق و کمدم با خودم می بود هر چی َسر و ِسر داشتیم لو می رفت و حالا خر بیار و باقالی بار کن ...

همیشه خونمون می درخشید اما من خیلی دوست نداشتم چون اجازه نداشتیم یه چیزی رو جایی بذاریم حتمان باید بلافاصله هر چیزی به جای خودش می رفت

مهمون که داشتیم بیچاره بودیم چون دیگه نزدیک بود خودش رو شهید کنه بازم من  دوست نداشتم  خستگی مامانم عذابم می داد و بالطبع با مهمونه هم  راحت نبودیم

کار ما رو هم زیاد قبول نداشت نظرمون رو هم همینطور ،  تا قبل از دیپلم که عقیده داشت مگه بچه دخالت می کنه ؟؟؟

الان هم که کمی  بزرگتر از بچگی هام شدم ( واقعان من بزرگ شدم یا نه ؟؟؟ )* هنوزم هم حرف ما آب در هاون کوبیدنی بیش نیست .

هر چی نظر میدیم فقط حرفی برای خودمون زدیم مثلا امروز صبح مامان اشرف از من می پرسه واسه شام چی درست کنم آخه قرار خاله الهه و الهام رو دعوت کنه می گه خوبه فسنجون و قیمه و مرغ درست کنم ؟؟؟ منم می گه مامان جان ساده تر درست کن تا هم خودت اذیت نشی و شب تا صبح از بدن درد ناله  نکنی و هم بچه ها راحت تر برن بیان؛  همون زرشک پلو مرغ کافیه من برات ژله و سالاد و مخلفات هم آماده می کنم حرفی نمی زنه میبینم یواشکی رفته داره گردو های فسنجونش رو تفت می ده بعد دوباره می گه به نظرت فلان چیز رو چی کار کنم ؟ منم می گم به من چه ؟ وقتی اول  تا آخر کاره خودت رو می کنی من دیگه چرا حرف بزنم ؟

جالب اینه که همیشه هم می گه دختر خالت همه کارای مامانشو می کنه دختر خالت همه لباسای مامانشو می خره فلان کسک اینکارو می کنه  و َو َو

یکی نیست بگه آخه مادر من ، عزیز من قوربونت برم من الهی اون سوغاتی ناقابل کذایی رو هم که من با سختی با بچه کوچیک خریدم رو که  تو خوشت نیومد حتی یه بار هم تنت نکردی دیگه من مگه دیوانه ام کارای دختر خاله مو بکنم کاش مامان جونم می دونست با این کارهای نمونه اش فقط یه چیزی رو نشونه گرفته اونم اعتماد به نفس بیچاره ماست که از بچگی جفت پا رفته روش و هی لگد مالشون کرده ، واسه اینکه لباس های بهترین باشه تو هر جایی اینقدر ایراد می گرفت که اینو اینجوری کن اونجوری کن که تو هر جایی که برم با اینکه بعضی وقت ها هم بهترین لباس تنه منه اما بازم فکر می کنم ماله من خوب نیست هر چند که خیلی بهتر شدم راستش از وقتی خانواده همسر جون رو دیدم یه کم به خود باوری رسیدم اونا ریلکسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس 

نمی دونم گاهی که این فکرا به سرم میاد می گم نکنه من پرتوقعم ؟ این همه آدم بچه رو با سختی بزرگ میکنه اون وقت پشت سرش تو وبلاگش بیاد اینا رو بنویسه اما خدا می دونه اگه قصده بدی جز درددل با دوست جونام داشته باشم

اینقدر کار می کنه اینقدر لباسای میکاییل رو می شوره وسایلش رو جمع و جور می کنه که من خجالت می کشم می گم زودتر برم تا این بنده خدا از خستگی هلاک نشده و مریض نشده تمام بدنش داغونه و درد می کنه

ای کاش مامان جونم یه کم آسونتر می گرفت تا هم خودش راحت تر بود هم ماها

اما در آخر بازم میگم : مادری دارم بهتر از برگ درخت

اشی خانوم دوستت دارم و کوچیکتم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

خاله ي اميرعلي
29 فروردین 91 20:31
مادري دارم آرام
بي پروا از سكوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطيف تر از انوار بهار
كلامش آفتاب ،صدايش باران
مادري دارم كه خواندن نمي دانست
ولي درس زندگي آموخت
آموخت كه چگونه گل را شاد كنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر كنم از گل شقايق
آموخت كه چگونه دوست بدارم زندگي را
تقديم به مادر اشرف و تمام مادراي گل دنيا


ممنونم الهه جون زیبا بود
آوين
30 فروردین 91 0:27
سلام خانوم خانوما معلوم دلت براي آقاي همسر خيلي تنگ شده كه اين قدر غرغر ميكني بهانه نگير قدر مادر گلت را بدون چون منم يكي دارم لنگه اش


این غرغر ها دایمی اند ربطی به دلتنگی ندارن
یعدشم قدرش رو بخدا می دونم اما خوب حرصم هم در میاد
مریم مامان بهراد و اراد
30 فروردین 91 9:28
نازی عزیزم این مامانها همینطورن اینقدر محبت بی حساب می کنند که اطرافیان رو شرمنده می کنند می دونم چی می گی مامان منم همینطور هستش
عاشقشم ولی یک وقتایی می گم مامان تو رو خدا اینقدر به اطرافیانت سرویس نده فکر خودت هم باش


می فهمم چی می گی همشون همین طورند
مامان کوروش
30 فروردین 91 11:00
عزیزم خدا انشا... مادرت رو برات نگهداره
هر کدوم از مامانها یه اخلاقیات خاصی دارن که خب مستقیم رو بچه هاشون اثر می ذاره
منم تا یادمه همیشه خونه مون پر مهمون بود برای همین الان از مهمون فراری ام
اشکالی نداره درددل کنی
بالاخره ادم یه جاهای دلش پر می شه دیگه


ممنونم که می درکی منو
منامامان یسنا
30 فروردین 91 13:59
عزیزم سلام همه ی مامانمای نسل اول همین طوریند مامان من سنش کمه وخیلی راحت...ولی مامانش ومامان بابام همین طوریند دایم تو بشورو بسابند مامانم بابام با اینکه حسابی دست وپاهاش درد میکنه اما حرف حرف خودشه............اینا این طوری بار اومدند وکاری نمیشه کرد...........


واقعان کاریش نمی شه کرد و همش حرفه خودشونه
سمانه مامان پارسا جون
30 فروردین 91 22:18
ملی جون خدا انشا... مادر گلت رو برات نگهداره
معلومه که خیلی دوسشون داری
همۀ مادرها همینطورین باگذشت و فداکار فکر تنها کسی هم که نیستن خودشونه
ایشاا... همیشه تنشون سالم باشه و سایشون بالا سرتون


ممنونم خدا سایه همه مادر و پدرها رو نگه داره
معلومه که خیلی دوستش دارم
مامان کوروش ( زهره )
31 فروردین 91 0:38
اوه اوه
اون قسمت قبول نداشتن نظر و کارای ما رو خوب اومدی چون مامان منم همینطوره و هر کار عشقش باشه می کنه. چاره ای نیست عوض نمیشن اصا


پس من تنها نیستم همدرد زیاد دارم
محيا كوچولو
1 اردیبهشت 91 13:03
مامانم ماماناي قديم
مگه ميذاشتن بچه نظر بده! دست به چيزي بزنه! خرابكاري كنه!
بچه هم بچه هاي جديد
مگه ميذارن مامان نظر بده! نذاره بچه دست به چيزي بزنه! نذاره بچه خرابكاري كنه!


خیلی با حال بود اما بیچاره ما از اون ور مونده از این ور مونده
بابایی
2 اردیبهشت 91 12:17
سلام عزیزم ... خب تو که گفتی اینجا من به کیو کجا بگم !؟ یه وبلاگ داری که بنویسیو کلی کامنت برات بیاد من چی !؟!؟
هر وقت مهمون میاد تو میشی مامان اشرف منم میشم ملیه بیچاره.....
اما راست میگی مامان اشی خیلی زحمت میکشه ماشااله ... خدا حفظظش کنه .....


خوب تو هم بیا بنویس کاری نداره که !!!
خوب واسه این که تو کمک نمی کنی زیاد منم مجبورم بشم مامان اشرف
ماناز
3 اردیبهشت 91 23:47
دوست عزیز همیشه برای اصلاح امور رو به جلو حرکت کنید پسرفت وقت گذرانی است یعنی شما که نمی توانید اخلاق مادرتان را اصلاح کنید پس خودتان سعی کنید اگر کاستی هایی است در مورد بچه تان این طور نباشید هر روشی که فکر می کنید درست است را پیشه کنید تا زمانی که فرزندتان بزرگ شد انوقت در مورد شما در وبلاگش درد دل نکند .
درخت کهن سال را نمیشود قطع کرد اما یک نهال را میشود انطوری که دوست داری بارورش کنی موفق باشی گلم.به ما هم سری بزنید .

قبول دارم اتفاقان تو ذهنه خودم هم همینه امیدوارم بتونم مادر خوبی براش باشم

مامان ماهان
4 اردیبهشت 91 23:55
الهی الهی
چه مامان مهربونی
الهی سالهای سال سایه اش بر سرتون باشه
الهی همیشه تنش سلامت باشه
ملی جونم حسابی قدر مادرت رو بدون


چشم حتمان
غزلک*مامان فسقلی*
16 اردیبهشت 91 21:30
ملی جون خیلیییی قشنگ مینویسی، به نظرم بشدت استعداد نویسنده شدن داری


ممنونم تو لطف داری