میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

میکاییل کنجکاو می شود

1391/2/20 1:35
نویسنده : ملی
448 بازدید
اشتراک گذاری

ای همه بودنم از تو                همه گفتنم از تو

وقتی حرف می زنم از تو        جون می گیره تنم از تو

 

عسلم  گلم  ماهم  پسرم  

جدیدان همه وجودم پر از استرسه می ترسم نکنه بلایی سرت بیاد روروئکت رو که به در و دیوار می زنی دله من هری می ریزه نگاه می کنم می بینم چیزی نشده نفسه راحتی می کشم سعی می کنم تا می تونم چشم ازت برندارم تا می بینم جلوی چشمم نیستی صدات می زنم میکاییل از صدای چرخ ها که روی زمین کشیده می شه میفهمم داری میای پیشم

niniweblog.com

چند روز پیش ماشین لباسشویی رو روشن کرده بودم خیلی برات جالب بود

هر چند که خاموشش هم برات جالبه و هر وقت میای آشپرخونه دور و برش می چرخی دیروز لباس ها رو ریخته بودم تو ماشین اومدم دیدم چند تاش رو انداختی زمین یکیش دستت و یکیش هم آویزونه به روروئکت

niniweblog.com

هر چیزی که به نظرم اومده می تونه خطر ناک باشه برداشتم و در جاکفشی و کشو ها  رو هم چسبوندم که دستت لاش نمونه مجسمه ایی داشتم کنار تلویزیون که چند سال پیش بزور کادو تولد گرفته بودمش اینقدر به همکارم گفتم کادوم کو ؟ بنده خدا رفت اینو خرید  که دیروز دیدم انداختیش که افتاد روی دماغت و همه صورتت رو خراش داده منم دلقک رو به سزای اعمالش رسوندم و تبعیدش کردم به ته کمد

niniweblog.com

بعد دیدم رفتی پشت میز تلویزیون و هر چی سیم می بینی می کشی  منم صندلی های میز ناهار خوری رو گذاشتم کنار میز تلویزیون تا نتونی بری اونجا اما دیدم بجاش با روروئک رفتی زیر میز ناهار خوری اومدم ازت عکس بگیرم اما سرتو زدی به لبه میز و گریه کنان اومدی بیرون

niniweblog.com

دیروز هم با بابا قاسم رفتیم پارک ؛ عجیب اینکه بابا قاسمی که با خودش عین برگ گل نوشکفته برخورد می کنه و خیلی مواظبه خودشه جوری که آدم از دستش اینجوری می شه کلافه تو رو بغل کرد و بردت توپ بازی و یادش رفت که ممکنه کمر درد بگیره اینم قیافه من در اون لحظه تعجب

میکاییل نفسمی

همه کسمی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان کوروش
20 اردیبهشت 91 8:59
ای جانم قیافه اش رو ببین چجوری به لباسشویی زل زده ( کوروش هم همینطوری بود )
قربونت بره خاله مجسمه رو می کشمش که صورت خوشگلت رو خش انداخته
عزیزم کلا حساب نوه از همهههههههههههه جداست


آره واقعان فهمیدم که حسابه نوه جداس اما باز هم اینجوریم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
20 اردیبهشت 91 11:49
سلام عشق من
دیشب با گوشیم پستت رو خوندم ولی کامنت انگلیسی سخته...................
خاله فدای این مموشی بشه که صورتش رو اونجور خراشیده کرده ، حالا این دلقکه مگه بهت چی گفته بود که دعواتون شد

سلام بر خواهر ارشد
بده پدرشوهرت به نوه ش محبت میکنه
باز خدا رو شکر که هوای بچه مون رو دارندستشون درد نکنه
میبینم که حسابی میکائیل تو رو دنبال خودش میکشونه ، تازه اولشه عزیییییزم هنوز مونده که جیغ بزنی مییییییکاااااائیییییل اونو ننداااااااااز
الهی که همییییشه شاد و سالم و پر انرژی باشه


سلام عزیزم خانومم
ما که کوچیکه شمائیم نه می خواستم بگم چه می کنه عشقه این میکاییل
آوين
20 اردیبهشت 91 12:11
عزيز دلم دوست خوبم خدا رو شكر كه پسري چيزيش نشد از الان بايد خيلي مواظبت كني تازه راه نيافتاده حالا كككككككككككككو تا دلشوره و نگراني
ميگم اينقدر فكرت مشغول بابا قاسم بود كه دوبار پست گذاشتي اونم يه جور:


راس می گی دو بار ارسال شده درستش کردم نه بابا دیوونه ام فکرمو مشغوله بابا قاسم کنم
مامان کوروش ( زهره )
20 اردیبهشت 91 12:14
خدا واقعا این بچه ها رو به ما ببخشه که بد جور زندگی رو شیرین می کنن. از وقتی کوروش اومده من بیششتر می خندم باباشم همینطور. میکائیل که واقعا عشقه با این کاراش فداش شه خالش


ان شالله واقعان من هم با میکاییل از ته دل می خندم
مامان طهورا
20 اردیبهشت 91 19:28
آخه نازی میکی جونم. دماعش آخ شده با این محسمه نازی کوچولو.
چه بابا بزرگ مهربونی کلی با نوه اش آرامش گرفته


خاله ي اميرعلي
21 اردیبهشت 91 23:01
آخ بميرم براش ببين با خودش چيكار كرده طفلي ميكائيلم
خدا بابا بزرگ رو برا ميكي جونم نگه داره بابا بزرگا و مامان بزرگا همشون مهربونن اين فندقي كه وزني نداره كه بخواد كمر بابا بزرگشو به درد بياره


اووووووووووه الهه جون اون نیم کیلو هم رو هم بلند نمی کنه اما ببین چه می کنه نوه !!!!!
ilijoon
29 اردیبهشت 91 10:51