میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

سلام مالزی ، سلام کوتا بارو

1390/8/8 8:00
نویسنده : ملی
804 بازدید
اشتراک گذاری

این نیز بگذرد

خدا رو شکر که لحظه های دوست نداشتنی گذشتن  و رفتن لحظه خدا حافظی ، لحظه ایی که بغض تو گلوته و نگاهه چشمای مادرت نمی کنی که نکنه گریه ات بگیره لحظه ایی که دوست داری تو آغوشه گرمش بمونی اما باید بری .

با ارزش ترین و مهربونترین چیز توی دنیا دله مهربونه مادره ، همین دلی که اگه هزار بار هم بشکونیش باز هم برای تو می طپه .

خدا رو شکر اون لحظه های هول زدن و جمع و جور کردن گذشتن که نکنه چیزی جا بمونه لحظه های  زود باش دیرمون شد الان جا می مونیم تموم شد .

روزه چهارشنبه دقیقان چهل روزگیت بود گلم ، که ما راهی شدیم باز هم با کلی بار و توی فرودگاه خانومی که پشته کانتر بود یه خانومه مهربون بود و وفتی گفتم این ها همش سیسمونی پسرمه و این ساک کوجیکه فقط وسایله ماست بارهامونو رو رد کرد  به جای 60 کیلو  ؛80 کیلو  .

دکتر گفته بود که موقع پرواز کردن و نشستنه هواپیما تو باید میک بزنی که گوشات درد نگیره تا جلوی در هواپیما تمامه سالن رو با صدای گریه ات بهم ریخته بودی و بعضی ها هم همچین چپ جپ نگاهه من می کردن که انگاری من خودم صدای بچمو در آوردم

اما به محضه نشستن روی صندلی خوابیدی و من هر کاری می کردم بیدار نمی شدی به کفه پاهات ضربه می زدم تکونت می دادم دماغتو قلقلک می دادم  آخرش  که ترسیده بودم و گریه ام گرفت که نکنه خدای نکرده بی هوش شدی اما بابایی دلداریم می داد که نه حالش خوبه بزور پستونک رو با کمکه بابایی که لپ هاتو فشار داده بود جپوندیم تو دهنت اما اصلان میک نمی زدی و می خواستی بندازیش بیرون منم بزور گرفته بودمش و خودم عقب جلوش می کردم

داخل هواپیما که خیلی سرد بود و من خوب پوشونده بودمت که سرما نخوری اما وقتی رسیدیم و دره هواپیما باز شد هوای گرم و شرجی صورتمون رو نوازش کرد که بیدار شدی و شروع کردی به گریه ما هم لباس هاتو در اوردیم اینجا خیلی بدجوره نمی دونم لباس تنت کنم یا نه ؟؟؟ بعضی جاها با وجوده کولر مثله فریزره و بیرون هم گرم و مرطوب جوری که بدنت میشه مثله چسب و لباس ها به بدنه آدم م یچسبه

منم گیج شدم نمی دونم چی کار کنم ؟ می ترسم سرما بخوری 

توی فرودگاه خسته و کوفته رسیدیم بردمت دستشویی که جاتو عوض کنم با اینکه قبلش بهت شیر داده بودم که آروم شی اما همش گریه می کردی و اجازه نمی دادی که من عوضت کنم و مجبورم شدم همونجا تو دستشویی ایستاده بهت شیر بدم و یکم کارمون طول کشید وقتی رسیدم بابایی می خواست منو با نگاه های چپ چپش از وسط دو نصف کنه که چرا دیر رفتم ، خوب به من چه ؟ مگه تقصیره منه ؟ اما خوب بعدش فهمیدم بخاطره اینکه پنج دقیقه دیر رسیده بودم کانتر هواپیمای کوتابارو بسته شده و ما پروازمون رو از دست دادیم داشت اشکم در می اومد  خسته بودم کلافه بودم و گرسنه دیگه حوصله دو ساعت انتظاره دیگه رو نداشتم .

منم نشستم یه گوشه و بغلت کردم  که یه گنجیشک دیدم که داره پرواز می کنه شروع کردم واست شعر

 

 گنجشگك اشي مشي, لب بوم ما مشين
بارون مياد خيس ميشي, برف مياد گوله ميشي
ميفتي تو حوض نقاشي
خيس ميشي, گوله ميشي
ميفتي تو حوض نقاشي
كي ميگيره فراش باشي
كي ميكشه قصاب باشي

كي ميپزه آشپزباشي
كي ميخوره حاکم باشي

رو خوندم ،نمی دونم چرا از همونجا دلم برای مامانم تنگ شد شاید واسه اینکه بچه بودم این شعر رو واسم می خوند یا شاید بخاطره وقتی که حسابی باهاش دختر خاله میشیم و اشی صداش می کنیم

بغض بد جوری گلوم رو گرفته بود آدم های رنگ وارنگ فرودگاه هم زیر چشمی نگام می کردن مالزی پر از آدم های رنگو وارنگه هندی ها ؛ چینی ها ،‌خوده مالایی ها ، ایرانی ها و توریست های اروپایی با کوله هایی هم قده خودشون

 

واسه ناهار رفتیم مک دونالد من که یکم از دسته بابایی دلخور بودم و یاده مامانم بدجور وجودمو پر کرده بود گفتم من می خوام کتلت هایی که مامانم واسم گذاشته بخورم و عین جک و جوات ها وسطه مک دونالد شروع کردم به خرد کردن گوجه و لقمه گرفتن کتلت هام یه دختره چینی که جلوم بود چشمای بادومیش چهار تا شده بود و منم بی توجه به همه ( اما تو دلم یکم خجالت داشتم ها !!! ) می خوردم با خودم فکر کردم چه خوبه  تو کوچولویی اگه نه بهم می گفتی مامان آبرومون رو بردی

 

 حالا نوبته رد کردنه بارها بود اینجا ایران نیست کسی زیر سیبیلی وسایلتو رد کنه اما اینجا تو با همون گریه های بی امانت  باعث شدی زود ما رو رد کنن اما نزدیکه ٣٠ کیلیویی بار بود که بابایی تونست بیاره تو هواپیما که طفلک تو اون هوای گرم و شرجی با اون همه بار هم قیافه اش خیلی خنده دار شده بود هم دله آدم واسش کباب می شد جوری خیس بود که انگاری از استخر در اومده منم بهش گفتن پدر شدن این چیزا رو هم داره

وقتی رسیدیم کوتابارو دو تا از دوستای خوبمون اومده بودن سراغمون البته بیشتر به شوقه دیدنه تو اومده بودن و  اینکه دیده بودن ما نبودیم و خونه کثیف شده یه دستی به سر و گوش خونه کشیده بودن واقعان دستشون درد نکنه و دسته تو هم درد نکنه برکته زندگیم که این کارها رو بخاطر تو میکنن اگه نه قبلان از این خبرا نبود که !!!

عاشقتم میکی جوون Orkut Scraps - Disney

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آسمون ی ها
8 آبان 90 20:38
دلم گرفت.
با اینکه ندیدمت.اما احساس میکنم بهترین دوستم رو نمیبینم.
دلم برات تنگ میشه. اما ما از این به بعد بیشتر توقع پست جدید داریم ازت.
میکائیل جیگری رو ببوس
مواظب خودت باش.
امیدوارم زود برگردی وطن


منم دلم تنگ می سه بخدا
مامان گیسو
9 آبان 90 14:37
ملی جونم
ملی عزیزم
اشکم در اومد
لحظه ای که تلفن رو قطع کردم و خداحافظی کردیم خیلی برام سخت بود
وقتی نوشته هاتو خوندم بیشتر ناراحت شدم
مواظب خودتون باشین
دوستتون دارم



مامان محمدجان
10 آبان 90 0:38
سفر خوش دوست مهربونم


ممنون دوسته خوبم
غزلک*مامان فسقلی*
10 آبان 90 13:40
عزیزمممم میدونم چه حالی داری... خیلی سخته آدم از عزیزاش دور باشه... مراقب خودت و گل پسری باش، ملی جون شاید باورت نشه، با اینکه ارتباط ما فقط از طریق نت بوده ولی نمیدونم چرا بعد از خوندن پستت اینقدر احساس دلتنگی کردم، انگار حس کردم دور شدنت رو


قوربونه اون دلت برم من خودم کلی دلتنگ دوستای نتیم ام
خاله ی امیرعلی
10 آبان 90 14:31
سلام دوست خوبم ملاحت جونم
من وب میکائیل ناز رو از لینکستان ریحانه جون پیدا کردم راستشو بخوای قبلنا هم میومدم وبت ولی بدون گذاشتن نظر میرفتم با عرض شرمندگی
برام سوال پیش اومده ملاحت جون شما اینجا زندگی می کنید یا مالزی؟
سفر خوبی رو براتون ارزو میکنم
من با تبادل لینک موافقم شما چطور؟

خوشحالم که به ما سر می زدید و می زنید راستش من همسرم مالزی دانشجوئه

خاله ی امیرعلی
11 آبان 90 13:54
دوستم سلام
باورت میشه این پستت رو دوبار خوندم یکی دیروز یکی امروز
واقعا دوری از خانواده خیلی سخته


خوشحالم که نوشته های من واستون جالب بوده واقعان سخته
مامان طهورا
17 آبان 90 20:32
سلام ملی جون
الان اومدم خاطره زایمانت رو بخونیم البته قبلا یه بار خونده بودم ولی فکر نمی کردم مالزی باشی که این پستت رو هم دیدم. آخه کاملا درکت می کنم من هم مالزی هستم البته پینانگ. من هم اینجا تنهام و الان هفته 34 بارداری هستم من اینجا زایمان می کنم برام دعا کنید که خوب و راحت باشه و نی نی من هم سالم بیاد پیشم.


سلام عزیزم خوشحالم که بازم به من سر زدی بازم بیا ، احتمالن شما باید یو اس ام پینانگ باشی شما که پادشاهی می کنید ، ایشالله راحت تر از اونی که تصورش می کنی یکی از دوستای ما هم تو پینانگ تازه زایمان کرده