میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

داستان امروز

1391/2/17 0:49
نویسنده : ملی
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام هستی مامان

الهی قوربونت برم من چند روزیه خیلی خوب می خوابی امروز خوابیدی تا 10 بعدش با مامان اکرم پلیس +10 واسه اینکه پاسپورتم انقضاش تموم شده که فهمیدم با توجه به قوانین گل و بلبل و اینکه ما زنها ببو گلابی هستیم و شعور تصمیم گیری برای خودمون نداریم حتمان باید همسرم بیاد امضا کنه که من اجازه دارم سفر برم عصبانیحالا تو این قحط الرجال من شوهر از کجا بیارم ؟؟؟ می گم باباش وکالت تام الختیار داره ازش می گن تام الاختیار بجز گذرنامه  من دیگه نمی دونم این چه تام الاختیاریه پس !!!

حالا ما هم در به در بند پ _ پارتی _ هستیم شیطان

غروب هم وقت آتلیه داشتیم از عکاسی سعید سه راه گوهر دشت  بازم با مامان اکرم راهی شدیم چند تایی عکس گرفتیم واقعان کاره نفس بری بود اما آقای عکاسباشی می گفت ماشالله خیلی بچه خوش خنده اییه من تا حالا اینقدر راحت از بچه ایی عکس نگرفته بودم

 بعدش داشتیم برمیگشتیم احساس کردم داری یه چیزی میک میزنی اما نگاه کردم چیزی ندیدم دوباره دیدم انگار یه چیزی تو لپته ؛ به مامان اکرم گفتم احساس می کنم یه چیزی تو دهنه میکاییله گفت نه اینجا که چیزی نداریم دستم هم تمیز نبود اما دله به دریا زدم دستم کردم تو دهنت ، یا خداااااااااااااااااااا

این چیه دیگه ؟؟؟ دره فلش مموری مامان اکرم !!!!!!!!!!!!!!! تعجب

من نمی دونم تو چجوری اونو و از کجا برداشتی ، آخه اگه می رفت توگلوت من چه خاکی به سرم می کردم کلافه خداییش هنوزم حالم بده

می دونی من عاشقم اینجوری تنمو می لرزونی !!! گریه

پی نوشت 1 : همون یه بار دست پخنم رو دوست داشتی الکی بخودم اعتماد به نفس دادم زبان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

آوين
18 اردیبهشت 91 1:06
سلام عزيزم خوبي
هيچ جاي دنيا مثل اينجا زنها رو دست كم نمي گيرن
من همچنان منتظر عكسهاي گل پري هستم


سلام گلم
واقعان وقتی تو مودش می رم خیلی حرص می خورم خدا ذلیل شون کنه
عکاسیه گفت تا دو هفته دیگه می دتش
مامان کوروش
18 اردیبهشت 91 7:57
ای جانم شکمو
ملی تصور اون لپ قلمبه اش رو می کنم غش می کنم
نترس و زود هول نکن ، الان میکی تو یه سنیه که همه چی رو می کنه دهنش باید چهار چشمی مواظبش باشی
بــــــــــــله عزیزم چی خیال کردی باید شوورت بیاد امضا بده که من راضی ام همسرم بیاد پیشم


باور کن چشمام هشت تا شده اما بازم یا جیزی تو دهنشه یا بلایی سره خودش میاره امروز مجسمه رو انداخت رو صورتش
منیر
18 اردیبهشت 91 12:54
سلاااااااااااااااااااااااااام
واقعا که ، من خودم دو روزه از دست مردها و خصوصیاتشون و حس برتریشون نسبت به خانمها شاکی ام ، به خاطر روز زن دوستان عزیز لطف کرده ما رو خفه کردن با اس ام اس هایی که با خوندنش چشم دیدن آقایون رو نخواهی داشت، الانم که اومدم و پستت رو خوندم بددددددددد جوری شاکی شدم............................
بگذریم ..........
ما زن های ایرونی فقط هارت و پورت میکنیم تا چشممون به شوهره میافته یادمون میره.......
و اما مامان خانم لطف بفرمایید جناب میکائیل خان را از طرف بنده با ماچ و بوسه در آغوش فشرده و بچلانیدش تا من دلم آرام گیرد
آخه دوستش دارم هوااااااااااااااااااااااااااارتا



این هارت پورت باهات موافقم اما چی کارکنیم دستمون به کجا بنده خواهرررررررررررررر
الهی قوربونه اون دلت برم من
تازه حس منو به محمد پیدا کردی با اون بلبل زبونیش
مامان طهورا
18 اردیبهشت 91 12:59
سلام ملی جونم
وای خوب شد فهمیدی خودت در آوردیش .

آره واقعان اگه رفته بود تو گلوش چی ؟؟؟
زهرا
18 اردیبهشت 91 13:12
سلام غزیزم
خدا ایشالا نگه داره برات
یه سوال داشتم
میخوام برا نوم یه وبلاگ ثبت کنم ولی هر چی نام کاربری میدم قبول نمی کنه نمیدونم سایت مشکل داره!!!!
شما میتونی کمکم کنی ؟ آخه هیچ آیتمی هم نیست که جوابگو باشه ممنون


سلام خانوم
ممنونم خدا نوه شما رو هم نگه داره
چه مادربزرگ خوبی راستش منم می خواستم برای کسی
یه و بلاگ درست کنم به همین مشکل شما برخوردم
من این سوالتون رو برای مدیریت ارسال می کنم
لطف کنین به آدرسی به من بدید تا جواب رو براتون بفرستم یا بیاین اینجا برام بنویسین تا من بهتون بگم



-------------------------------
خانوم زهرا این جواب رو نی نی وبلاگ بهتون داده امیدوارم به دردتون بخوره :
با سلام

یک بار بر روی صفحه ی اصلی سایت دکمه های Ctrl + F5 را فشار دهید.
وبلاگ مورد نظر خود را ثبت نمائید.
کمی صبر کنید و حتی اگر Loading به پایان نرسید وبلاگ شما ثبت شده است و در قسمت ورود کاربران اطلاعات لازم را وارد نموده و وارد منوی کاربری شوید.

با سپاس و احترام
سمانه مامان پارسا جون
18 اردیبهشت 91 17:26
خوب اینجا ایرانه دیگه ملی جون

منتظر عکسهای جیگری هستیم


بعله متاسفانه
چشم اومد میذارم
محيا كوچولو
18 اردیبهشت 91 23:24
خاله يه دفترخونه آشنا پيدا كنيد گواهي امضا رو ميده ديگه! منم همينجوري اجازه بابايي رو براي گذرنامه گرفتم


خاله جون در به در دفتر خونه آشناییم
منامامان یسنا
19 اردیبهشت 91 17:40
ای جانم مامانی مواظب باش ...ماشاالله همچین با اشتها یه چیزی رو به غیر از غذا میخورن که ادم میمونه انگشت به دهن


دقیقان می بینی واسه قاشق دهنش رو چفت می کنه واسه آشغالا باز
خاله ي اميرعلي
21 اردیبهشت 91 22:57
سلام
اي عزيزم اينجا ايرانه ديگه همون ايرانه عزيز!!!!
من بي صبرانه منتظر عكسهاي اين فندقي ام
وقتي در فلش مموري رو خوندم ياد حرف بابا رحمان افتادم ميگه اين بچه ها عين جارو برقي ان هرچي زمين باشن حتي خيلي كوچيك بازم برميدان و ميچشن


واقعان جارو برقین راس می گه بابا رحمان
هی کاش اجداد آریایی ما هیچ وقت به ایران نمی اومدن و با بقیه آریایی ها به آلمان می رفتن
نمی دونم مرض داشتن سر خرشون رو کج کردن ایران ؟؟؟
والا !!! اگه نه باید الان بهت می گفتم - ایچ لیبی دیچ -