میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

سفر به جزیره پرهانتیان

1390/11/30 12:10
نویسنده : ملی
1,066 بازدید
اشتراک گذاری

میکاییل

 ادامه مطلب هم داریم

سلام آقا میکاییل گل

غروب روز پنج شنبه با هم دراومدیم یه کم قدم بزنیم ، یه ایرانی هست تازه دو ماهه اومدن اما پشیمون شدن می خوان برگردن رسیدم در خونشون ، خانومه رو که دیدم وایسیدیم تعریف کردن گفت که می خوان برن جزیره پرهانتیان ، من تا حالا نرفتم اما بابایی رفته قبلان  خیلی هم تعریفش رو می کرد که محشره فوق العاده اس ، منم خیلی دوست داشتم برم ساله قبل که حامله شده بودم خطرناک بود سوار قایق بشم امسال هم با تو بازم برام سخته الهه خانوم بهم اصرار کرد بیا؛  منم دیدم فرصت بدی نیست دسته جمعی هم بیشتر خوش می گذره .

با بابایی هم که صحبت کردم اونم قبول کرد و خلاصه جمعه ساعت یک و نیم از خونه دراومدیم یه ساعت تا کوالا بسوت با ماشین راه بود بقیه راه رو باید بلیط می گرفتیم با قایق می رفتیم .

 منتظریم تا ساعت حرکت قایق برسه

 داریم میریم سواره قایق بشیم

 

نیم ساعت از راه رو سوار قایق بودیم که بابایی نشست کف قایق و گوش هاتم گرفت که باد نره توش تو هم بدت نیومده بود و خوابیدی . من خیلی از این مرحله قایقش بخاطره تو می ترسیدم البته خدا رو شکر دریا آروم بود .

پرهانتیان دو تا ساحل داره : ساحل کوتاه(short beach) و ساحل بلند (long beach ) ؛ که ما می خواستیم بریم لانگ بیچ که متاسفانه نشد و اومدیم شورت بیچ

پرهانتیان

 سلام جزیره

 

وقتی رسیدیم ساعت 4 بود منم گشنه بودم حسابی گرمم شده بود تو هم گشنه ات بود و داشتی لباس منو می خوردی ، از جزیره هم خوشم نیومد و پشت سره بابایی بیچاره که داشتیم می رفتیم پلاژ دائم نق می زدم این همه می گن پرهانتیان اینه اصلان هم قشنگ نیست و ...

بابایی هم گفت قوربونت تو گرمته داری نق می زنی کلاه تو درار تا خوب شی راست می گفت کلاهمو که دراوردم بهتر  شد یعنی باد به کله ام خورد و تا رسیدیم هتل تند تند برام لقمه می گرفت ( متخصصی شده واسه خودش )

خلاصه بعدش همه رفته تو دریا بجز من که تو رو بغل کردم بابایی اومد زورکی تو رو هم برد اما جریف من نشد تو هم که صفایی می کردی پاهاتو تو آب می زد اینقدر با صدای بلند می خندیدی که توجه همه رو جلب کرده بودی

اولین لمس دریا

 

منم بعدش ایده دادم که تو رو بذاریم رو ماسه ها و ازت عکس بگیریم تا گذاشتیم طی یک عملیات انتهاری بلافاصله یه مشت ماسه برداشتی گذاشتی دهنت .

 

 

اما شب که با الهه خانوم اینا قدم میزیدیم دیدیم که چقدر آرامش داره واسه همینه اروپایی ها اینقدر اینجا رو می پسندیدن یه جزیزه بکر و دست نخورده بود از مغازه هم خبری نبود فقط یه سوپر داشت با هتل و پلاژ همین .

فردا صبح زود که پا شدی شیر خوردی من دیگه خوابم نبرد هوس کردم بزنم بیرون آسمون داشت کم کم روشن می شد هیچی کی بیرون نبود فقط گارسون ها داشتن بساط  صبحانه رو آماده می کردن منم شروع کردن به دویدن روی ماسه ها چقدر کیف می داد تازه داشت یواش یواش خوشم می اومد اما زود برگشتم چون هم بارون شروع شد هم می ترسیدم بیدار بشی .

بعد از صبحانه همه خواستن برن تفریح اصلی جزیره ( snorkling)- فارسیش رو تو دیکشنری زده غواصی به کمک لوله و ماسک - دیدن باغ مرجان ها ، لاک پشت ها و ماهی های رنگارنگ .

البته من پارسال تو لنکاوری رفته بودم اما دلم می خواست ماله اینجا رو هم برم که می گفتن خیلی قشنگ تره اما خوب نمی شد  خیلی لذت داره داره ببینی ماهی های رنگی ؛ سفره ماهی ها دسته جمعی  دارن از جلوت رد می شه و تو هم یه موجود دریایی شدی .همه رفتن و من هم نشستم تو پلاژ دیدن ماهی کوچولوی خودم که خوابیده بود.

 

 

منم پا شدم یک کم تو جزیره چرخیدم اما هر یه رب یه بار می اومدم بهت سر می زدم اول رفتم پا هام زدم تو آب ، بعد رفتم از دور نگاه جنگلش کردم و دیدم  وای چقدر سنجاب با دمهای نارنجی داشت ، واسم جالب بود که روی درخت ها نوشته بودن مواظب باشید نارگیل ها رو کله تون نیفته

نارگیل ها رو !!! خوب واقهان رو کله هر کی بیفته که داغون می شه

خلاصه تا ظهر رو واسه خودم هر جور بود سپری کردم و عکاسی کردم

 تا بقیه اومدن و با قایق دوباره برگشتیم اما این بار ابرهای سیاه و بارون شدید شروع شد قایق دو متر می رفت هوا محکم می خورد زمین منم ترسیده بودم محکم گرفته بودم بغلم و جلیقه نجاتم رو دورت پیچونده بودم تو این شرایط تو خیلی خوشت اومده بود و همش می خندیدی و اصلان تو بغلم هم تکون نخوردی دستت درد نکنه پسر فهمیده من

خداحافظ جزیره ما رفتیم

همه عینه موش آب کشیده شده بودن بجز من و تو !!!!

اما بیست دقیقه مونده بود به خونه دیگه کلافه شده بودی و وای نمی سادی البته حق داشتی هوا هم شرجی بود اما خلاصه هر چی بود خوب بود به من که خوش گذشت به بقیه هم بیشتر .

دوستت دارم واقعان که فرشته ایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان کوروش
30 بهمن 90 7:43
عزیزم این پسملت کلی خوردنی شده ها
رمز رو دوباره برات خصوصی می ذارم


ممنونم عزیزم
مامان هامان
30 بهمن 90 8:33
خیلی خیلی زیبا و دلنشین بود همیشه شاد باشید


ممنونم عزیزمممممممممم شما هم همینطور
مامان کوروش
30 بهمن 90 9:43
چقد باحال بود.می دونی من هرروز اولین وبلاگی که باز می کنم اینجاست. آخه از ادمایی که صداقت دارن تو نوشته هاشون ناخوداگاه خوشم میاد.دلم می خواد بیام اونجا ولی فعلا شرایطش نیست


واقعان ؟؟ چه خوش شانسم من
ممنونم از این همه لطف ، ایشالله شرایطت جور بشه یه سفر بیای
آوين
30 بهمن 90 9:47
سلام عزيزم هميشه به سفر جاي خيلي قشنگي بود


سلام گلم شما خیلی خالی بود
مری
30 بهمن 90 10:20
سلام ملی جون چقدر جالب بود!!مثل همیشه شیرین و قشنگ نوشته بودی میدونی چیه !فکر کنم اگه یه روز بیام اونجا همه جاهاشو بلد باشم و از احوالات هر منطقه ش باخبر باشم
آفرین به این پسر فهمیده ات که همیشه همکاری میکنه به مامانش خوش بگذره بازم ممنون ملی جون


سلام
هههههههههه ایشالله بیای با هم بریم بگردیم به خاطره پیشنهاده تو که گفتی برو بگرد رفتم .
ممنونم خاله جونی
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
30 بهمن 90 10:29
سلام عزیزم
ملی واقعا دست به قلمت عالی شده ها
خیلی قشنگ محیطت و اتفاقات رو در قالب کلمات میاری ، من که خودم رو توی اون مکان احساس کردم .
جزیره قشنگیه ، خیلی خوشم اومد .
میدونی با دیدن اینها یه کم حالم گرفته میشه ، چون ما سالهاست درگیر کار و شرایط کاری علی هستیم و فرصت یه سفر درست و حسابی رو نداشتیم ولی خب ناشکری نمیکنم و میدونم که باید با این شرایط کنار بیام.
راستی پرسیدی که کربلا برم باز هم میام نت ، آره عزیزم میام ولی ممکنه یه وقتهایی قطع باشه ولی در کل میام.
در مورد قبولیه همسری هم اگر قبول بشه به کارش در اونجا همچنان ادامه میده و با شروع پروژه جدیدش یک ساله دیگه به کارش اضافه شده...........
چشمات خسته شدن
میکائیل نازم رو از طرف من ببوس

الهی قوربونه تو برم من اینقد ماهی

راست می گی واقعان انشام خوب شده ؟ خوشحال شدم کلی

ایشالله کاره علی آقا هم تموم بشه تا تو یه نفس راحت بکشی . اما علی آقا رو بهش تبریک می گم بخاطره فرشته مهربونی که داره .




خاله ی امیرعلی
30 بهمن 90 10:45
سلام ملاحت جونم
میخواستم بگم من پشیمون شدم پیش شما موندگار شدم میخوام همین جا بمونم ههههههه
واااااااااااااای ملاحت جون چقدر عکسها زیبان من کلی کیف کردم آدم بره اونجور جاها دیگه غمی نداره از بس شما جزیره مزیره دیدین که ازین جزیره هه خوشت نیومده من که کلی ذوق کردم خوش بحالتون
همیشه به شادی و گردش و جزیره
بخیل نیستیم که عکسهاشو بزاری برامون کفاف میده
ای قربوووووووووووووووون این فرشته هه بشم عکسهای رو ماسه خیلی قشنگن

هههههههههههههههه ای جانم اتفاقان با اسمش همش یاد توام .
ایشالله یه روز از این بهتراشو خودت بری عکسشو بذاری ما ببینیم .
آره مالزی اینقدر جزیره داره آدم جزیره زده می شه

مامان طهورا
30 بهمن 90 13:39
سلام ملی جونم
واقعا که عالی می نویسی کیف کردم.



سلام عزیزم
ممنونم که تشویقم می کنین ، خوبی خودت طهورا خوبه ؟ همه چی رو به راهه ؟
مامان یسنا
30 بهمن 90 14:47
میکاییل جونم خیلی تپل شدی وماه ه ه.دوست داریم به اندازه ی تموم دنیا


ممنون
خاله ی امیرعلی
30 بهمن 90 15:42
میبینم که لباسی که تو چهار ماهگی خریدین رو هم به تن کرده خیلی ماه شده


بهلههههههههههه پس چی ؟ مرسی خاله
بابایی
30 بهمن 90 19:40
سلام
آره خیلی خوش گذشت اما میشد یه جای بهتری براتون بگیریم.....ان شاله نکس تایم


مرسی عزیزم ان شالله
مامان آرتین (شازده کوچولو)
1 اسفند 90 12:33
الحق که جزیره قشنگیه. راستی خوش به حالتون هوا اونجا اقدر خوبه که میکی جونو اونطوری لخت بردید توی آب. ما اینجا می ترسیم یه سفر بریم شمال. آخه هوا سرده و می ترسم آرتین سرما بخوره.
در ضمن ملاحت جون خوش به حالت خوب لاغر شدی، رمز موفقیتت چیه. من که هنوز همونطوری موندم با 15 کیلو اضافه وزن نسبت به قبل


آره ایران سرده بذار از عید به بعد ایشالله شما هم می رید اینجا که مناطق استوایی همیشه گرمه .
هههههههههه تو هنوز رو 15 کیلوتی ؟؟؟
فکر کنم بعد از شیر دادن باید به فکر یه رژیم حسابی باشی من خودم احساس کردم یه کم لاغر شدم اما ار لحاظ ترازو نمی دونم من کره خاصی نمی کنم فقط مشغوله شغل شریف شیر دهی هستم
سارا-تارا
1 اسفند 90 13:24
به به چه جاهای با صفایی. من خیلی دوست داشتم امسال عید بیام مالزی ولی از ترس اذیتهای تارا پشیمون شدم.مامانی گل تا نی نیت کوچیکه حال کن.هرچی بزرگتر که میشن شرایط سخت تر میشه. دیگه مجال هیچ کاری رو نمیدن...


حق داری عزیزم تا این وروجک ها بزرگ بشن لذت تعطیله منم رفتم اما کاری نتونستم بکنم با بچه نوپا که بدتره بچه دوست ما 4.5 ساله بود از وقتی راه افتادیم هی گفت کی می رسیم خسته شدم
مامان محمدجان
1 اسفند 90 15:59
چه سفرنامه جالبی
پستت رو که خوندم ناخوداگاه یاد کارتونا ی دوران کودکیمون افتادم
مثه دکتر ارنست و ...
خیلی خوب توصیف کردی
افرین
ایشالله قسمت شه ما هم یه سفر بریم اونجا


ایشالله خدا بطلبونه بیاید من فکر کنم خانواده دکتر ارنست تو مالزی گرفتار شدن چون سر راهه استرالیاس
محيا كوچولو
1 اسفند 90 22:00
سلام خاله
با اين عكسا دلمون كلي هوس يه ساحل آروم و زيبا رو كرد. خاله دعوتمون نميكني بيايم اونجا


ای جانم قدم شما روی چشمای ما ، همجوره ما هستیم سه تا اتاق داریم که دو تاش خالیه وسایل بچه هم همجوره موجود می باشد بدو بیا بغله خاله
مامان دیانا
2 اسفند 90 15:45
امیدوارم همیشه بهتون خوش بگذره عزیزم پسر خوشگلت رو ببوس


ممنون به شما هم همینطور
آسمونی ها
2 اسفند 90 17:27
سلام
چه باحال بود
خیلی خوشگل بود. دلم خواست
ایشالله همیشه و همه جا شاد باشین.
عسل پسر رو ببوس.



سلام
ایشالله بیای در خدمت باشیم
ممنونم
سمانه مامان محمدباقر
2 اسفند 90 19:03

عكسهاتون خيلي قشنگه


ممنون
سمانه مامان پارسا جون
3 اسفند 90 10:38
سلام ملی جون با عکسهاتون خیلی حال کردم
جای خیلی قشنگیه
واقعا زیبا بود
البته دست عکاسش هم درد نکنه
قربون میکاییل جون
ملی جون گل پسرت خیلی خوردنی شده ماشاا...


قوربونت برم عزیزم

تو تنها کسی بودی که یادی از عکاس کردی پارسا گلی رو ببوس
sepehri
5 تیر 91 21:10
خیلی زیبا بود حتما واس تحصیلات از ایران رفتین درسته؟