میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

اندر احوالات مالزی 1

1390/10/26 12:11
نویسنده : ملی
750 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

راستی خورشید خانوم چه شکلی بود  ؟ نوره افتاب  چه رنگی بود ؟؟؟ آبی بود یا نارنجی ؟؟ من که یادم نمیاد بسکه اینجا بارونی و ابریه و آفتابی نشده من یادم رفته ،بیشتر از یک هفته اس بی وقفه داره بارون میاد ، بابا جون پنبه داخل بالش ها ؛ پشته دره کمدهای چوبی ؛ لباسهای آویزون شده به جوب لباسی ( البته تن شده ها ) همه کپک زده همیشه تو فصل بارون همین آش و کاسه است که از مهر شروع می شه تا نزدیکی های عید . اینجا دو تا فصل داره بارون و غیر بارون از پاییز و زمستون خبری نیست ( من دلم پاییز می خواددددددددد گریه) . همیشه هم سبزه به قولی اگه اینجا چوب خشک تو زمین بذاری سبز می شه .

Orkut Scraps - Animals

مالزی یعنی زندگی مسالمت آمیز با حیوانات ؛ اگه نه باید دایم مثل من با یه پیف پاف تو دستتون زل بزنید به زمین تا رد مورچه ها رو  پیدا کنید اون هم در سایز های مختلف و انواعه مختلف یه مدلش نقطه ایی اینقدر ریزه که بزور می بینیش یه مدله دیگش نمی تونه روی یه خطه مستقیم حرکت کنه و راه رفتن شون زیگزاگیه که من بهشون لقبه مورچه های روانی رو دادم یه نوعشون که خیلی هم بدجنس ند و دست و پا بلند که وقتی می خوای بکشیشون به سرعت تمام شروع به دویدن می کنن و یه مدلشون که اوه اوه خدا نصیبه گرگه بیابون هم نکنه مورچه قرمز نیشی می زنن که جاش تا یک ماه قلمبه و قرمز می شه و می خاره و ........ و هزار تا مورچه دیگه

اینا تازه مورچه هاشون بود از مارمولک و پشه ، قورباغه و هزار پا و   ووه عنکبوت  که نپرس جلوی خونه ما یه فضای خاله که به برکته آب و هوای مالزی خودش تبدیل به منطقه سر سبز شده یه حیوونی هست که اسمشو نمی دونم کاملا شبیه مارمولک اما یک متر طول داره ( قهقهه بابا نترسید خیلی ترسوهه تا آدم میبینه فرار می کنه ) بابایی که بهش می گه مارمولک گنده .

تازه تو دانشگاهشون سنجاب هم هست کوچولو وخوشگل

Orkut Scraps - Animals

یه بار تو یه جادهه داشتیم میرفتیم ( اتوبان نبود ) سه تا فیل خیلی بزرگ قشنگ از اون ور جاده اومدن و رد شدن و خیلی با ادب پاشون رو از روی گارد ریل های کناره جاده بلند کردن و رفتن و توی تمام جاده تابلوی عبور فیل زده بود ( مثل ایران هست که یه تابلو داره عکسه گاو توشه  )

و یکبار هم در یکی از جزایر مالزی بودیم ( لنکاوی ) که ایشالله خدا قسمت همه بکنه خیلی هم  قشنگ بود توی جاده اش یه گله میمون داشتن رد می شدن ما وایسادیم اما بابایی نذاشت من شیشه ماشین رو پایین بکشم گفت وحشی ان شاید حمله بکنن اما پشت بوته ها قایم شده بودن و دزدکی اونا هم ما رو نگاه می کردن همه رده سنی هم داشتن پیر ، بچه ، مامان میمون با یه نی نی تو بغلش  ، پدر بزرگ با ریشه سفید و ...

Orkut Scraps - Animals

زبون مالایی ها خیلی بامزه اس و نمی دونم چرا من استعداد شگرفی در یادگیری این زبانه مزخرف دارم بسکه عادت دارم در و دیوار روی قوطی ها و جعبه ها رو می خونم .

اولین روزی که به مالزی اومدم با بابایی به یه هتل رفتیم صبح که برای صبحانه رفتیم حدود سی رقم چیزه مختلف برای صبحانه بود که از اون همه فقط کره و مربا و شیر و کورن فلکسش به درده ما میخورد منم افسرده دنباله پنیر می گشتم که گیرم نیومد با ناراحتی یه چایی ریختم واسه خودم اما هر چی دنباله آب جوش گشتم پیدا نکردم البته دو تا فلاسک بزرگ دیدم اما دیدم روش نوشته Air minimma منم با تعجب گفتم یعنی چی ؟ یعنی توش هوائه ؟؟ از کلمه دوم هم سر در نیوردم با همون چایی غلیظ رفتم نشستم ؛ این جریان تموم شد تا اینکه اومدیم مستقره خونمون شدیم که یه روز بابایی با عصبانیت اومد تو ،که اینا خیلی بدجنسن خدا لعنت شون کنه پوله هوا رو هم از آدم می گیرن . منم گفتم : چی ؟ هوا ؟

گفت : آره بابا به قبض اومده روش نوشته Bill air یهو من دوزاری افتاد که

آهااااااااااااااااااااااااااااااان !!!! اینا به آب می گن : Air دقیقان هم شبیه Air تو انگلیسی می نویسنش .

پاره ایی از کلماته مالایی :

گولا (Gula ) : شکر

گولا گولا (Gula gula) : آب نبات

بادام( Badam): بادام

سو سو(Susu ) : شیر

سگر (segar ) : تازه

 

 Orkut Scraps - Animals

اینجا اتفاقاته جالب زیادی دیدم تو پست های بعدی بازم می نویسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
3 آذر 90 21:35
زندگی مسالمت آمیز با حیوانات اینکه خیلی خوبه.
راستی میکائیلم چطوره. ازطرف من ببوسسسسسسسسسسش


نه عزیزم این کجاش خوبه از ترس مورچه ها باید عسل و قند و شکر رو هم تو یخچال بذاریمممنون خاله جون خوبه ، آرتین خان ما چطوره ؟


آسمونی ها
3 آذر 90 22:48
وای
چه آدمای با مزه ای هستن
یاد انسانهای اولیه افتادم
خدا رحمتشون کنه. فکر کنم مالایی ها باقی مانده همون نسل هستن.



دقیقان زدی تو خال آفرین
بابایی
4 آذر 90 8:35
سلام.....آره انسان های اولیه اما در عرض چند سال کلی پیشرفت کردن بقول مادرزنم غوره نشده مویز شدن !!!...حالا حکایت مالاییهاست...آدمای خوبین و کاری بکاره کسی ندارن......!!


پ ن پ بیان سرمون رو هم ببرن
monir
4 آذر 90 13:38
Saaaaalaaaaaaaam azizane man
Khobid , khoshid , salamatit ?? Enshaallah ke hamintore.
Az hale ma Agar bekhahid khoobim , malali nist joz doorie shoma , inja hame khooban golkhadije o bahador ba ham aroosi kardand , rasti gave mashhadi hasan 2 gholoozaiid ........
In ham Ye name az vatan .
Meli joonam salame man ro be ajdademoon beresoon , injoori ke migi in malaiiha hamoon ensanhaye avalaiye ya hamoon ajdade ma hastan , khaheshan moraghebe golpesare ma bash , doostetoon daram


قوربانت بروم ماه منیر جان دله ما و کله اهالی روستا و جد و آباد مان دلمان برایتان تنگ شده باز هم از شهر برایمان نامه ارسال کن خوشحال می شویم علاقمند دیداره رویه ماهه شما
آوين
4 آذر 90 15:05
سلام عزيزم خيلي جالب بود خدا صبرت بده توي اين شرايط سخت زندگي كردن يه تحمل عالي ميخواد


سلام
البته تجربه همچین شرایطی سخت هست اما خالی از لطف هم نیست
مامان گیسو
4 آذر 90 16:04
سلامممممممم عزیزممممممممم
اول از هر چیزی قالب نو مبارککککککککک خیلیییییی خوجله
الهی فدات بشم
دعا می کنم زودتر یکسال بشه بازم برگردی یه مدت درست و حسابی اینجا استراحت کنی بدون وجود انواع مورچه
عزیز خاله رو ببوس


ایشاللههههههههههه گلم دعا کن
مامان محمدجان
4 آذر 90 21:37
ملی جون من که از تصور همچین فضایی وحشت کردم
اخه اونجا شهره یا باغ وحش
اون مورچه ها هم که دیگه نگووووووووو
خداییش باید خیلی نترس باشی


ههههههههههههه کلی خندوندی منو اولش همه ما می ترسیدیم اما بعد یاد میگیری عادت کنی
خاله الهام
4 آذر 90 22:17
سلام عزیزدلم گل کوچولوی من چطوره. میدانم واکسن زدن بچه چه دلهرهایی برای مادر داره .من اولین واکسن راکه برای ستاره و علیرضا زدم رفتم یک هدیه برایشان گرفتم تا اینطوری ارامش بیشتری داشته باشم .راستی یادت هست برای علیرضا یک ماشین گرفتی. ملاحت جون من پاییز را موقعبرگریزانش راخبلی دوست دارم امروز هم مامان رابردم تا روی برگها راه بره بهش گفتم راستی مردم مناطق استوایی نمیتواندکیف این زیباییها را داشته باشم من عاشق صدای خش خش برگهایم وخیلی دلم برایت سوخت که دلت پاییز را میخواهد ایام بکام

سلام خاله ایییی
دلم خیلی براتون تنگ شده ، دیروز هر چی تو اسکایپ موندم نیومدید (
اتفاقان موقع واکسن زدم همش یاده تو بودم که تند تند کمپرس میکردی .
دقیقان منم از پاییز اون هزار رنگ بودن و خش خشه برگاش رو دوست دارم .
دوستتون دارم ، به اشی بگو خیلی می خوامش
غزلک*مامان فسقلی*
5 آذر 90 13:15
چه جای بامزه ایه مالزی
فکر کن من اگه جایی باشم که جک و جونور داشته باشه روز دوم سکته رو میزنم
تا چند وقت دیگه باید بمونید(اگه فضولی نیست)؟
راستی من الان یاد گرفتم که بادوم چی میشه به زبون مالایی


نه عزیزم تو هم یاد می گیری کنار بیای ، ما یه سال دیگه داریم .
ههههههه به کشمش هم می گن کشمش
مری
5 آذر 90 15:28
سلام عزیزم خیلی جالب بود چه تجربه هایی .خیلی سخته اما جالبه نه؟فقط میکائیل رو چطور محافظت میکنی از دست این جونورا؟نمی خورنش؟ آخی!!!!!مراقب خودتون باشین.


سلام گلم آره جالبه واقعان سعی کردم همه جا رو توری بکشم بقیشه اش هم سپردم بخدا
مامان طهورا
5 آذر 90 17:24
سلام ملی جون، وایییییییییییی گفتی از این مارمولک ها و مورچه ها. من از مارمولک هاش خیلی می ترسم دست خودم نیست تا ببینم جیغ می زنم... خیلی زیادن


ههههههههههه پس همش باید جیغ بزنی وای من ارتش مرچه ها بیشتر روی اعصابم هستند ودایم با پیف پاف به جونشون میفتم
خاله ی امیرعلی
6 آذر 90 13:50
با این توصیف از مالزی و حیوانات منم یه سفر کوتاهی موقع خواندن مطالبت به اونجا کردم
این ارتش مورچه ها واقعا رو اعصاب ادم رژه میرن
مواظب خودتون باشید میکگائیل جونم رو هم ببوسین


هههههه ، اوه اوه بدجوری
سمانه مامان پارسا جون
7 آذر 90 10:42
سلام خوبی عزیزم دیروز پارسا نزاشت یقیه پستها رو بخونم
این پستت خیلی خیلی باحال بود


قوربونش برم من ، قابلی نداشت
مامان یسنا
14 آذر 90 15:57
سلام.خیلی خوشحال شدم بهمون سرزدید.مامان من خرداد ماه سال گذشته به مالزی سفر کرد.خیلی تعریفی بوده.برامون حسابی عکس وفیلم اورد.از یه جای مالزی خیلی خوشم اومد.جایی که یه هندی بهشت وجهنم رو بازسازی کرده.البته اگه اشتباه نکنم.اگه ازدواج نمی کردم حتما واسه ادامه تحصیل می اومدم مالزی.ولی حیف شد.از دست دادمیه غاری هم رفته بود که پراز میمون بود وجالب اینکه دزدای ماهری بودند وحسابی دزدی کردن.خلاصه حسابی حسرت خوردم.


سلام عزیزم
راستش به وبلاگتون سر زده بودم اما میخوندم می رفتم شرمنده که عرضه ادبی نکرده بودم ، راستش عزیزم از این که نیومدی چیزه زیادی رو از دست ندادی تازه یسنا جون رو به دست آوردی که هزاران بار با ارزش تره ، اینجا فقط واسه سفر خوبه نه بیشتر بیشترش خسته ات می کنه . تورش هم زیاد گرون نیست می تونی یه سفر بیای و اصلان هم حسرت نخور . می بوسمت
مامان ماهان
14 آذر 90 23:54
خیلی جالب و خوندنی بود عزیزم