میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

رسیدمو رسیدیم

1391/2/15 10:28
نویسنده : ملی
805 بازدید
اشتراک گذاری

آه....... هستی جز تمنای تو نیست

آه....... لذت جز تماشای تو نیست

 

روز پنج شنبه ساعت شش و نیم عصر با محمد راهی شدیم طفلی اشی !! جلوی در  گفت ببخشید اگه بهتون خوش نگذشت و بغضش ترکید و چقدر گریه کرد گریه

niniweblog.com

به محمد گفتم پایه ایی بریم آخرین بستنی رو هم بخوریم محمد هم خندید و گفت اصله دو تا آدم شکمو .......

اومدم بستنی بخورم دیدم تویی که قاشق می بینی دهنت رو محکم می بندی دهنت رو باز می کردی  و دسته منو می گرفتی که بذاری تو دهنه خودت بعضی جاها هم می خواستی لیوانش رو درسته بخوری

جالبه که می گن به بچه تا زیر دو سال بستنی ندین اون وقت بچه ما رو ببین ...اصلا این ذات ما آدماس کوچیک و بزرگ هم نداره هر چی برامون بده دوست داریم ،  چرا هر چی خوشمزه اس پر کالری و مضره بعد می گن شلغم پر از خاصیته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

niniweblog.com

تو طوله مسیره دو تا نیم ساعت بیدار بودی و همش خوابیدی تا امروز ساعت 9

بزن دست قشنگه رو به افتخارش تشویق

ساعت 12 شب رسیدیم مهرشهر چه بارونی می اومد محمد ما رو که رسوند رفت من دیدم هی وای من چقدر خونه کثیفه چه خاکی !!! اگه یه کم آب بپاشیم می شه گل بازی خفنی کرد با خودم گفتم تو فردا می خوای تو این خونه راه بری نمی شه که اینجوری باشه تا دو و نیم جارو کشیدم و دو باری تی کشیدم اما بازم خیلی تمیز نشد !!! کلافه

شب هم کناره تو روی تختی که من عاشقشم و برای من بهترین جای دنیاس تا صبح من بیهوش شدم

niniweblog.com

چقدر صبح همه چیز برات عجیب بود دائما داشتی محیطه جدیدت رو search می کردی منم مبلها رو چسبوندم به دیوار و برات یه محیط باز درست کردم و عین جوجه ها که پشت سره مامانشون راه می رن هر جا من می رفتم تو هم می اومدی .

niniweblog.com

روند غذا خوردنت هم خیلی بهتر شده و با کلک پستونک هر جور شده غذات رو بهت می دم  چند روزی هم هست که موقعی می خوایم غذا بخوریم یه زیر انداز می ندازم و تو رو کناره خودم میذارم تو هم لذت می بری خودت دست می کنی تو بشقاب من یه دونه برنج برمی داری و میذاری دهنت و تو خونه خودمون هم راحته هر چی دلت می خواد من میذارم ریخت و پاش کنی زبان 

niniweblog.com

عصر هم رفتیم یه کم پیاده روی تو همون کوچه ایی که پارسال با هم می رفتیم و تو ساکت بودی و من همش برات حرف می زدم تو کوچه بچه ها دارن فوتبال بازی می کنن چشمت که به توپ می افته شروع می کنی تند تند به پا زدن هر وقت توپ می بینی این کارو می کنی خنده

- وای خدا مهرشهر اردیبهشتش معرکه اس به نظره من  شبیه Green Gables داستان آن شرلیه . -

niniweblog.com

شام هم برات عدس پلو با مرغ درست کردم ای !! بدت  نیومد  انگار دست پخت منو بیشتر دوست داری نیشخند.

میکاییل

میکاییل جون

میکاییل مامان

.

.

.

با تو من خوش بختم بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان کوروش
16 اردیبهشت 91 8:06
به به رسیدن بخیر
من فک کردم داری میری اینقد غصه داری !
زیاد که از مامان دور نشدی چرا پس اشکو در می آری ؟
میکی جون رو ببویس


ممنونم عزیزم
دارم خودمو لوس می کنم بگیر قضیه رو
خوب بلاخره دو ماه پیش هم بودن وابستگی میاره
آوين
16 اردیبهشت 91 10:32
سلام فدات شم عزيزم 60 روز استراحت كردي يه شبه تلافيش در اومد خسته نباشي عزيزم


هههههه آی گفتی
ممنونم عزیزم سلامت باشید
مامان گیسو جون
16 اردیبهشت 91 11:25
سلامممممممم عزیزم خوبی
به به به کرج خوش اومدین
ببوسسسسس این جیگر منو


سلام خانوم
ممنونم
مامان گیسو جون
16 اردیبهشت 91 17:35
ملی جونم به نظر من سغید کارش خوبه
منم وقت گرفتم گیسو رو ببرم همون سعید ولی چون تب داره بچم الان 5 روزه فعلاً نبردم تا حالش بهتر بشه


احتمالن تبه دندونه آره بذار بچه خوب شه که تو عکساش سرحال باشه
مامان طهورا
16 اردیبهشت 91 18:13
سلام خانومی
خسته نباشی عزیزم. رسیدن به خیر باشه.
مراقب خودتون باشین. میکی جون رو هم ببوسش.


سلام فدات بشم
چشمممممممممم
مواظبیم
شما هم اون دخمل خوشگله رو ببوس
آوين
16 اردیبهشت 91 22:54
سلام خانوم خوشگله تنهايي خوش ميگذره


سلام عزیزم
اینقدر وقتم پره که باورت نمی شه
سمانه مامان پارسا جون
17 اردیبهشت 91 0:01
سلام ملی جون
پس عکس بستنی خوردنش کو ؟؟؟
به عشق دیدن روی ماهش اومدم تو وبت


سلام عزیزمممممم
آخه اون موقع من داشتم بستنی می خوردم
و نمی تونستم عکس یگیرم محمد هم که داشت
بستنی می خورد طبعان اونم نمی تونس عکس بگیره
وقتی می گیم اصله دوتا آدم شکمو همینه دیگه
محيا كوچولو
18 اردیبهشت 91 23:22
خوب رسيدن بخير با تاخير، كي گفته بستني تا دوسالگي نخوريم خاله؟!
من كه از چندماه پيش ميخوردم


من تو یه جایی خوندم البته تو کارت درسته خاله جون
بخور نوشه جونت
منامامان یسنا
19 اردیبهشت 91 17:32
سلام خوش اومدین صفا اوردین.....واقعا منم تو خونه ی خودمون به یسنا بیشتر خوش میگذره از لحا بهم ریختن وشلوغی کردن....


ممنونم به خودم هم از اون لحلظ بیشتر خوش می گذره
خاله ي اميرعلي
21 اردیبهشت 91 22:45
سلام ملاحت نازنينم
خسته نباشي خب ميموني خونه ي مامان اشي ديگه اينجا كه تنهايي حوصلت بيشتر سر ميره


الهه جون
راستش دیگه باشد مقدمات رفتنم رو آماده می کردم
این پاسپورت لعنتی !!!
نرگسی
26 اردیبهشت 91 1:24
قلمت رو دوست دارمممممم .. ساده و زیبا مینویسی


لطف داری خانومی