میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

روز اوله محرم

1390/9/6 8:36
نویسنده : ملی
545 بازدید
اشتراک گذاری

 

deborah.mihanblog.com

سلام فرشته کوچولوی من میکاییله من  

عزززززززززززززززززززززیزم ؛ گلم ، که هر روز من و بابایی شاهده کارهای جدیدت هستیم و  کنارت می نشینیم و می خندیدیم به جیغ هایی که می زنی به خنده هایی که گاهی با یه جیغه کوتاه همراهه ؛ به دقتت به اشیا که همچین با چشمای خوشگلت بهشون زل می زنی ، یا به اینکه وقتی بازت می کنیم یهو خوشحال می شی و شروع می کنی محکم به دست و پا زدن جوری که 90 درجه می چرخی و بالا تر میری و دستت محکم روی دلت میخوره و تاپ صدا می ده . اینقدر جدیدان موقع شیر خوردن بازی گوشی می کنی و حواست پی همه چیز می ره از گل روی مبل گرفته تا چراغه قرمزه کنار کولر و یکم نگاه می کنی بر می گردی نگاهه من می کنی یه خنده می کنی دو تا میک می زنی و دوباره و دوباره .... 

گاهی هم مثله دیروز  وسطه شیر خوردن شروع می کنی با من حرف زدن و آغون آغون و غقه  کردن و منم عینه خودت جوابتو می دادم بابایی یهو با تعجب برگشت نگاهمون کرد و گفت عین دو تا کبوتر نشسته اید با هم بغ بغو می کنید .

نمی دونم واکسنه این مالایی ها چی توش داشت که از اون روز شدیدان بغلی شدی و تا می ذاریمت زمین جیغ می زنی و گریه می کنی و  با تنها چیزی که می تونیم گولت بزنیم پستونکه ، تازگی ها علاقه ات بهش بیشتر شده .

امروز روز اول ماهه محرمه ؛ و اینجا تعطیله و عیده، روزه اوله محرم رو روزه بزرگی می دونن ( چرا شو نمی دونم ؟؟؟)

 اما ما ایرانی ها :

ما هم اینجا مراسم های خودمون رو داریم یکی از بچه ها تو این دهه نماز مغرب و عشا تو خونه اش برگذار می کنه هر کسی هم هر نذری داشته باشه میاره اونجا

از اندر عجایبه اینجا هم اینه، که قند ندارن و من که از ایران آورده بودم پارسال واسه این دهه یه بسته قند دادم برای چایی بچه ها احساس می کنم با اینکه خیلی کاره کوچیکی بود اما پیامد خوبی برای من داشت اون روزا حس و حاله خوبی نداشتم و خدا بدجوری دلش به حاله من سوخت و تو رو تو همون دهه محرم بهم داد و بهت گفت فرشته کوچولو برو ناجیه این بنده درمونده ی من بشو ............

از امسال نذر کردم بخاطره این لطفه خدا همون کاره کوچیک رو ادامه بدم تا وقتی که زنده ام.

امسال می خوام یه بسته قندی رو که داریم بدم واسه نماز خونای خدا ، و دو تا از قالیچه هامون رو بذارم واسه ی زیره پاشون ( زندگی دانشجویی اینجا خونه ها به اندازه کافی فرش نداره که )

خدایا ااااااااااااااااا

می دونم چه لطفی به من کردی ، من اونقدر شایسته این محبته تو نبودم ، خودم می دونم تو با من چه کردی و منه خالیه خالی رو جوری از عشقت پر کردی که مست و دیوونه ات شدم ، من نوازشه دست های مهربونت رو احساس کردم ، زنده شدم ، جوون گرفتم ،دوباره آدم شدم( البته رو آخریه شدیدان تردید دارم ) 

دوستت دارم خدایا deborah.mihanblog.com

دوستت دارم میکاییلم Orkut Scraps - Disney

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

آسموني ها
6 آذر 90 11:42
خدا ازت قبول كنه
حال و هواي محرم خارج از كشور خيلي بيشتره.
يه جورايي همه به هم نزديك تر ميشن و سعي ميكنن اون مراسم رو به بهترين وجه برگزار كنن
خيلي ما رو دعا كن. به فرشته كوچولوت هم بگو«آسموني ها» رو دعا كنه
يه عالمه بوس براي دوست خوبم و ني ني نازش



ایشالله ، من محتاجم به دعای همتون . ممنونم
منا مامان الینا
6 آذر 90 11:48
ملی جون عزیزم چفدر خوبه که با اینکه از اینجا دوری و کمتر تو حال و هوای محرم هستی اما دلت پاک و آسمونیه و حال و هواش تو دلته
در این روزها واسه منم دعا کن عزیزم که الینا جونم سالم بدنیا بیاد و منم بتونم مثل تو با عشق از فسقلیم بنویسم


ایشالله که به سلامت زایمان می کنی اونم از نوع رتحتش و میای از الینا جونم می نویسی .
مامان محمدباقر
6 آذر 90 12:31
سلام عزیزم عکسا برامن باز نشد
اغاز ماه محرم رابهتون تسلیت میگم
انشالله در کنار شوهر و فرزند نازنینت شاد شاد و سلامت زندگی کنی


نمی دونم چرا گلم ؛ منم به شما تسلیت می گم ، ممنونم .
خاله ی امیرعلی
6 آذر 90 13:54
سلام ملاحت عزیز و نازنینم
ایام عزای حسینی رو بهتون تسلیت میگم التماس دعا
خانمی نذرت هم قبول باشه اجرت با خدا
مارو فراموش نکنی دوستت داریم


منم تسلیت می گم محتاجم به دعای همتون
ریحانه
6 آذر 90 17:56
خانمی التماس دعا...
عزیزم واقعأ بهت تبریک میگم که اینقدر دلت پاکه.
آدم کیف میکنه میبینه خارج از کشور آدمای باحال هستن و کارای به این قشنگی میکنن.
خوش به حالت که میکائیل جون پستونک میگیره.
من هر کاری کردم بهراد پستونکی شه نشد.
خانمی به اون هیئت باحاله میری خیلی منم دعا کن.



عزیزه دلم من شدیدان محتاجه دعای همتون هستم اما به یاد همه دوست جونام هستم
راستش میکی هم اولش نمی گرفت مامانش بزور می کرد تو حلقش هیلی به درد می خوره
محيا كوچولو
6 آذر 90 20:37
خدا قبول كنه خاله، براي ماهم دعا كنيد


خاله جون من محتاجه دعای تو فرشته کوچولوم هستم عزیزم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
6 آذر 90 22:37
گلم قبول باشه. ما رو هم یاد کن. خوش به حالت با اینکه از ایران دوری این مراسم رو فراموش نکردی.


قوروبنت برم به یاد همه دوستای گلم هستم البته اگه خدا قبول کنه
monir
7 آذر 90 6:05
Salam aziiiiizam , khoobid
Ghabool bashe khanomi , enshaallah hamishe dar zendegit behtarinha nasibet beshe.


فدای تو بشم من ستاره سهیل ، تو و محمد جونم هم همینطور و همچنین جناب آقای همسر
سمانه مامان پارسا جون
7 آذر 90 10:58
خدا قبول کنه ازتون عزیزم واسه ما هم دعا کنید میکاییل گلمو میبوسم


قوربونت برم ما بیشتر محتاجه دعای شما با اون دله پاکتون هستیم
مامان محمدجان
7 آذر 90 22:52
سلام عزیزم
ماشالله چه شیرین شده کلوچه ی خاله
با خوندن این پست رفتم تو خاطرات محمد اون دوران یادش به خیر
نذرت قبول مامان مهربون با این دل دریاییت واسه ما هم دعا کن


سلام
آخی محمد گلیه من چه حیف که این دوران لینقدر کوتاهه ، ممنونم گلم دله ما برکه هم نیست چه برسه به دریا !!! التماسه دعا
مامان هامان
8 آذر 90 12:39
عزیزم قبول باشه و حاجت رواباشی مارو هم دعا کن عزیزم میکاییل جونم رو ببوس


ممنون عزیزم حتمان
مامان طهورا
9 آذر 90 12:35
ملی عزیزم، قبول باشه برای من هم خیلی دعا کن عزیزم که نی نی منم تو این غربت سالم دنیا بیاد و بیاد پیشم.


ای جانم عزیزم ایشالله که طهورا جون به سلامت بدنیا میاد تو بغله مامان جونش
ایشالله کی زایمانه ؟؟؟
بابایی
10 آذر 90 8:59
سلام
ان شااله که طاعاتو عباداتتون قبول حق !
3مین محرم که من اینجام و حسابی دلم برای ایران محرمی تنگ شده....یادش بخیر....داشتیم با ماشین تو جهانشهر میگشتیم که یه جای باصفا پیدا کنیم که رسیدیم به مسجد ح.ابولفضل....چه شبی بود!!!....السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم .....


عزیزم طاعت های تو هم قبول باشه آره یادته چه شبایی با هم داشتیم ها !! یادش بخیر
مامان طهورا
10 آذر 90 13:04
ملی جونم 19 دسامبر زایمانه. برام دعا کن


الهی قوربونت برم اصلا نترسی ها قراره بهترین اتفاقه زندگیت رخ بده ب ه سلامتی اینجا راحتره ها !!( تجربه دوستانی که اینجا زایمان کردند ) خدا خودش همیشه به مامان ها کمک می کنه . سزارینی ؟؟ یا طبیعی ؟؟
مامان ماهان
14 آذر 90 23:54
قبول باشه عزیزم


خدا قبول کنه دوست جون
مامان طهورا
19 آذر 90 10:05
سلام ملی جونم. من زایمانم طبیعیه اما هنوز نمی دونم اپیدورال استفاده کنم یا نه؟ از اپیدورال می ترسم که نتونم خوب همکاری کنم و خدای نکرده برا بچه واکیوم استفاده کنن. ولی فعلا فقط به طبیعی معمولی فکرر می کنم. خاطره زایمانت خیلی به من آرامش می ده چند بار خوندمش تا حالا. راستی اینجا اپیزیوتمی هم گویا انتخابیه شما اطلاعاتی دارین که برام ایمیل کنین آیا انجام شدن یا نشدنش فرقی داره یا نه؟
ممنون از این همه مهربونیت

سلام برات ایمیل کردم