میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

سفر به جزیره پرهانتیان

 ادامه مطلب هم داریم سلام آقا میکاییل گل غروب روز پنج شنبه با هم دراومدیم یه کم قدم بزنیم ، یه ایرانی هست تازه دو ماهه اومدن اما پشیمون شدن می خوان برگردن رسیدم در خونشون ، خانومه رو که دیدم وایسیدیم تعریف کردن گفت که می خوان برن جزیره پرهانتیان ، من تا حالا نرفتم اما بابایی رفته قبلان  خیلی هم تعریفش رو می کرد که محشره فوق العاده اس ، منم خیلی دوست داشتم برم ساله قبل که حامله شده بودم خطرناک بود سوار قایق بشم امسال هم با تو بازم برام سخته الهه خانوم بهم اصرار کرد بیا؛  منم دیدم فرصت بدی نیست دسته جمعی هم بیشتر خوش می گذره . با بابایی هم که صحبت کردم اونم قبول کرد و خلاصه جمعه ساعت یک و نیم ...
30 بهمن 1390

اندر احوالات مالزی 2

مالزی سرزمین دوستی بی شک مردم مالزی یکی از معدود ترین مردمی هستن که نژادهای مختلف مالایی ، چینی و هندی به صلح کنار هم زندگی می کنن مهم نیست که چه فرهنگی داری چه مذهبی، چه دینی ، چه پوششی؛ انسان باش و به خوبی زندگی کن   یادمه ماه رمضون بود و مسلمون ها برای نماز ظهر به مسجد می رفتن در حالیکه کوچه رو به روی مسجد جشن چینی ها بود و تو کوچه میز گذاشته بودن و ناهار می دادن نه شلاقی بود نه منکراتی نه شکایت از روزه خواری در ملاعام   استان کلانتان که ما در اون زندگی می کنیم استان اسلامی مالزی هست و تنها استانی هست که به خاطره نماز جمعه روز جمعه تعطیله و برای این که خیلی از بقیه کشورها و شهرهای مالزی عقب نمونن ا...
2 بهمن 1390

اندر احوالات مالزی 1

سلام راستی خورشید خانوم چه شکلی بود  ؟ نوره افتاب  چه رنگی بود ؟؟؟ آبی بود یا نارنجی ؟؟ من که یادم نمیاد بسکه اینجا بارونی و ابریه و آفتابی نشده من یادم رفته ،بیشتر از یک هفته اس بی وقفه داره بارون میاد ، بابا جون پنبه داخل بالش ها ؛ پشته دره کمدهای چوبی ؛ لباسهای آویزون شده به جوب لباسی ( البته تن شده ها ) همه کپک زده همیشه تو فصل بارون همین آش و کاسه است که از مهر شروع می شه تا نزدیکی های عید . اینجا دو تا فصل داره بارون و غیر بارون از پاییز و زمستون خبری نیست ( من دلم پاییز می خواددددددددد ) . همیشه هم سبزه به قولی اگه اینجا چوب خشک تو زمین بذاری سبز می شه . مالزی یعنی زندگی مسالمت آمیز با حیوانات ؛ ا...
26 دی 1390

انتخاب اسم

سلام قند و عسلم ،  عشقم ، نفسم و.........میکاییلم بلاخره اسمتو انتخاب کردیم ؛  میکاییل ، منو بابایی با هم دیگه راستش انتخاب اسمت جریاناته زیادی داشت ، وسواسه زیاد من و بابایی کارو سخت کرده بود حدوده ده روز پیش به پیشنهاد من قرار شد از بین اسمهایی رو که دوست داریم رو لای قرآن بذاریم و یکی رو برداریم و بعدش هم کلی اولتیماتوم دادم که هر چی دراومد دیگه حرف نمی زنیم . اسمهای کارن وبنیامین رو چنذین بار نوشتم دفترچه ایی رو که اسم های انتخابی رو نوشته بودم آوردم و با هم مرور کردیم  شنتیا ، ساتیار و سام هم به لیستمون اضافه شد ، نمی دونم چرا قلبم اینقدر تند میزد ؟؟؟ ...
1 شهريور 1390