21 اسفند
حالم بد جور گرفته اس ، پس کی خوب می شی ؟؟؟ برای اولین بار از مادر بودن خسته شدم چقدر سخته !!! خروسک گرفتی و من صبح برای اولین بار تنها بردم برای آمپول زدن چه هوای سردی بود چه سوزی داشت پول نقد هم نداشتم
سه تا عابر بانک رفتم اما همه خراب بودن دو تا مغازه هم رفتم اما از کارت خوانشون حاضر نشدن بهم پول بدن گفتم بچم مریضه می خوام ببرمش دکتر اما یا کر بودن نشیندین یا کور بودن تو رو ندیدن که بی حال تو بغلم خواب بودی حس بدی داشتم یه جور احساس درماندگی کردم رفتم پیش تزریقاتی قرار شد بعدان پولش رو ببرم خواب بودی که آمپولت رو زد من چشمامو بسته بودم و محکم تو بغلم گرفته بودمت اما تو بازم عینه یه مرد واقعی بودی .
اینترنت ندارم درخواست دادم اما تا وصلش کنن یه هفته ایی طول می کشه منم اومدم تو ورد می نویسم تا بعدان بیام کپی کنم .
میکاییلم زودتر خوب شو تا منم کمی نفس بشم نمی دونم شاید تو هم مثل من دلتنگ بابایی باشی دیگه از اون خنده قشنگ ها نمی کنی نهایتش یه لبخنده اما کاملان اجتماعی هستی و اصلان از کسی غریبی نمی کنی و راحت تو بغله همه می ری و. با همه ارتباط برقرار می کنی
دوست دارم هستی من
ساعت 11 شب یکشنبه 21 اسفند