نیمه راه ( هفته بیستم )
سلام عزیزه مامان
مبارکهههههههههههههه
باهم به نیمه راه رسیدیم و چهار ماه و نیم دیگه مونده که من تو رو ببینم
حالا دیگه یواش یواش تکون های کوچولویی تو دلم رو احساس میکنم.
هفته گذشته منو بابایی با هم پیش یه خانوم دکتر مهربون رفتیم
و صدای قلبه خوشگلتو شنیدیم برای اولین بار، اما نمیدونم چرا دایم فرار میکردی و صدا قطع می شد دوباره دکتر می گشت پیدا میکرد اما باز شما .
و بابایی هم با خوشحالی بالای سر ایستاده بود و طبق معمول .
اما چیزی که باعثه تعجبه خانوم دکتر شد افزایش زیاده وزن من بود ؛ واینکه چرا من یهو از 57 به 67 رسیدم ، یعنی من اینقدر می خورم و می خوابم ؟؟؟؟؟
اما خودم سعی می کنم که اصلا به این موضوع فکر نکنم !!!!!
و دو روز پیش منو بابایی بنا به درخواسته دکتر رفتیم سونوگرافی و ما برای دیدنت نمیدونی چقدر بی صبرانه انتظار می کشیدیم
تا اینکه نوبتمون شد و یه آقای دکتر مهربون اومد و به ما تبریک گفت
و شروع به کار کرد منو بابایی هم که با کنجکاوی نگاه صفحه مانیتور میکردیم
که دکتر گفت پسرتون بیست هفته و دو روزشه که من گفتم پس پسره گفت مگه نمی دونستی گفتم نه با قطعیت گفت بله پسره اونم چه پسری .
و هر لحظه که هر جا رو چک میکردم و می گفت سالمه من هزار بار خدای مهربون رو شکر میکردم.