دلیل دو هفته غیبت من
سلام دوستای گلم عزیزای دلمممم
دیدن نظراتتون خوشجالم کرد البته ببخشید که نگران شدید دسترسی به اینترنت نداشتم اما تو کاغذ قلم یادداشت کردم که الان پاکنویس می کنم
چهارشنبه 10 خرداد :
امروز صبح که از خواب بیدار شدم حس عجیبی داشتم احساس اینکه تو باتلاق افتادم و دست و پا می زنم داد می زنم اما هیچ کس صدامو نمی شنوه ، تصمیم گرفتم هر جوری شده یه جایی برم بلند شدم یه ساک آوردم لباسهامونو جمع کردم و عازم خونه عمه عزت شدم ساک ها رو انداختم تو ماشین تو رو هم سوار کریر کردم اما هر کاری کردم ماشین روشن نشد داشتم منفجر می شدم نمی خواستم به کسی رو بزنم به عمو امیر گفتم گفت می خوای برسونمت منم با گردن کج گفتم آره و اومدم تهران خونه عمه عزت
پنج شنبه :
واااای خدا چقدر عمه عزت خوبه چقدر کاربلده با اینکه دو سال از مامان اشرف بزرگتره چقدر راحت بغلت می کنه باهات بازی می کنه .
چقدر امروز کلافه ایی و نا آروم پسر خوش خنده و خوش اخلاق من چشه آخه ؟؟؟
جمعه :
دیشب چه شب بدی بود ساعت 1.5 خوابیدم 2 با صدای گریه تو بیدار شدم داشتم از خواب می مردم تا ساعت 6 صبح من و عمه عزت به نوبت بغلت می کردیم بعد نماز صبح سه ساعتی خوابیدی و من هم کنارت بی هوش شدم
شنبه :
امروز دو بار با هم میدوون کاج رفتیم و با هم دور می زدیم وقتی خسته می شدم کنار باغچه جلوی مسجد با هم نشستیم و کلی با هم بازی کردیم و تا بهت می گفتم میکاییل بای بای کن تو سریع دستت رو تکون می دادی بعدش با هم به اسم خرید لوستر رفتیم تو یه مغاز بزرگ تا تو نگاهه اون همه چراغ کنی تو هم محو تماشای اون همه چراغ شده بودی راستش اون روز غروب دلگیری بود که با همنشینی تو چه خوب تموم شد
راستی ؛ امروز نهمین سالگرد عقد من و بابایی بود اینم اس ام اس بابایی :
سالگرد اولین عقدمون با میکی عزیز مبارک
لاو
دنی
یکشنبه 14 :
امروز برای اولین بار از دستت قاط زدم البته قبلا هم زده بودم اما خودم رو کنترل می کردم اینقدر بهانه می گرفتی و نمی خوابیدی و بیخ گوش من جیغ می زدی که روانی شدم عمه عزت بردت و کلی باهات بازی کرد تا من یه ربعی خوابیدم
فردا می خوام چند روز باقی مونده رو دوباره برم خونه مامان اشرف با اینکه عمه عزت بهترین عمه دنیاس اما هیچ کی مادر نمی شه I LOVE ASHI
پ ن 1 : همسر عزیزم مرد من عشق من روزت مبارک ، دلم به اندازه هزار ساله برات تنگ شده و برای یه لحظه آغوش گرمت پر می زنه
دوستت دارم و اولین سال پدر شدنت مبارک
پ ن 2 : مرد کوچولوی من عشق من روزت مبارک مامانی
پ ن 3 : پدر عزیز من مهربونم
روحت شاد و روزت مبارک دلم برای شنیدن ملاحت جان گفتنت چقدر تنگ شده برای طنین صدای مردونه اما مهربونت
جمعه 19 :
دوشنبه با هم رفتیم خونه اشی و احساس کردم تو مامان اشرف و خاله ها رو شناختی و یادت اومد و همچنان بداخلاقی ها ، بی خوابی ها و جیغ جیغی ها ادامه داره من هم که این روزای آخر شدیدان دلتتنگ بابایی ام انگاری همیشه روزای آخر دیرتر و سخت تر می گذرن ، با این بی قراری های تو من هم یهویی صبرم تموم می شه بعدش که خوابیدی عذاب وجدان می گیرم ناراحت می شم مثل الان میام بالای سرت می شینم بهت زل می زنم
یکشنبه :
امروز چهارمین دندونت رو دیدم دندونات با خودشون کلی شادی میارن
جدیدان هر چی می خورم تو هم می خوای تست کنی
با راننده تاکسی ها کلی دالی بازی می کنی و همه رو کلی به وجد میاری
عاشق اینی که کیف و ساک منو کنکاش کنی و بریزی بیرون
امروز با بابایی حرف زدم و بهم گفت هفته ایی دیگه این موقع کنار هم هستیم می گفت وای چه هفته طولانی ایی
- برای شنبه شب 27 خرداد بلیط گرفتم -
آغاز شمارش معکوس : 7
سه شنبه :
امشب ساعت 11 شب با خاله الهه می ریم کرج
شمارش معکوس : 5