بچه که بودیم بهمون گفتن این کارو نکن اون کارو نکن داد نزن نخند دختری با این بازی نکن با اون بازی کن وووو.......حالا چیزی جز حسرت برامون نمونده.....ای دریغ
می فهمم دوره و زمونه ما همه کاری همه تفریحی عیب بود و عار انگار که ما آدم نبودیم من دلم می خواست هنرستان برم قشقرقی شد تو خونه ما بابام می گفت اگه رفتی اسم ما رو نیار