میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

مامانه دلتنگ و سرگردون

1390/2/11 13:21
نویسنده : ملی
412 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزه دله مامان

این روزها کم میام اینجا یا وقتی میام زود میرم و مجبورم مطالب رو تند تند بنویسم ، آخه تا میشینم کمردرد میگیرم انگاری که میرم رو ویبره چون همش در جا وول می خورم ، دکتر می گفت ماله اینه که عضلاته کمرتت ضعیفه چون یه وزنه بهت اضافه شده اینجوری شدی ، این روزها هم حسابی مواظب خورد و خوراکم هستم سعی می کنم شیرینی و مواده پر کالری نخورم .

چند روزی که باباجونی رو تنها گذاشتیم و اومدم پیشه مامانم اما دلم واسه بابایی خیلی تنگ میشه از وقتی که تو اومدی خیلی بهش وابسته شدم و نمی تونم دوریشو تحمل کنم .

تازه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قرار بوده که بابایی خرداد بره مالزی و ما دو تا اینجا بمونیم تا تو به دنیا بیایی ، و بابایی یه هفته واسه دنیا اومدنت بیاد و بره اما من اینجوری دوست ندارم

می خوام کنارم باشه ، با اینکه از بیمارستانه اونجا بدم میاد و اونجا رو دوست ندارم اما دوری بابایی بیشتر دوست ندارم . دوست دارم لحظه به لحظه کنارمون باشه و حمایتمون بکنه

 

اما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه بار سر حرفشو که انداختم مامان اشرف دعوام کرد و عصبانی شد Rolling Pinراستش الان یکم میترسم بهش بگم

 

دعا کن گلم دعا کن

دلش تو این مورد مهربون بشه و زود راضی یشه

دعا کن

همه چیز خوب پیش بره

دوستت دارم هستی من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ابوالفضل
11 اردیبهشت 90 21:42
سلام . دقیقا من هم مشکل شما رو دارم و تا پای نت می شینم کمرم درد می گیره. الان تقریبا 6 ماهم تموم شده. دکتر شما راهکاری چیزی نگفته؟


دکتر گفت ماله ضعیفی عضلاته پشتته راهکارش هم تحمله
مامان قندعسل
12 اردیبهشت 90 10:53
ملی جون دوری سخته...اما بعد از زایمان حتما به کمک مامان احتیاج داری اگه بری پشیمون میشی تحمل کن ...میگذره


سلام قند و عسلم
ممنونم فکر می کنم همین کارو بکنم

مامان فرشته
14 اردیبهشت 90 1:58
سلام عزیز دلم
منم موافقم تنهاش نزاری
اینجوری بهتره
بوسسسسسس


سلام عزیزم
سما جوون بدجوری گیر کردم

فریبا
14 اردیبهشت 90 17:32
باسلام لطفا از وبلاگ من دیدن کنید و در رای گیری گوگل برای نام خلیج فارس شرکت کنید با تشکر http://sarzaminearya.mihanblog.com/
مامان شیما وحدیث
15 اردیبهشت 90 2:55
سلام عزیزم خوبی .امیدوارم که همه چی اونجوری که دوست داری پیش بره .ولی به نظر من پیش بابایی بمونی بهتره .چون خیالت راحته .ولی ازطرفی کمک نداری .
شرمنده فضولی کردم .دوست داشتی به ماهم سربزن


سلام عزیزم
این حرف ها چیه از شنیدنه نظزت خوشحال شدم ، حتمان با کماله میل
دانیال بابا
20 اردیبهشت 90 19:41
سلام بر هردوی عزیزانم.... الان مامان رفته کادو شیرینی و... برای تولد پردیس بخره البته ستاره هم باهاشه منم امدم پای اینترنت تو یه کافی نت نشستم...2 روزه دیگه فکر کنم دیگه توی 5 ماهگیته...ما هممون منتظریم که ببینیم تو چی در میای.....فکر کنم پسره سر براهی بشی مثه بابات...اما درسخونتر...چندروزیه که صحبت محل ن.لدته که در ایران باشی یا نه....کمی سخته اما فکر کنم مامانت بیاد مالزی برای زایمان... برای من فرقی نداره اما اگه ایران باشی که بهتره....دوست دارم یه پسره اصیل ایرانی باشی....قوی...باهوش....باادب...ووو...منم برات اینارو انشالله فراهم میکنم.....دوستدارت.....بابا
مامان فرشته
23 اردیبهشت 90 14:40
سلام عزیز دلم خوبی ؟
اصلاً بهش فکر نکن هر چی صلاح باشه همون اتفاق می افته
بوسسسسسسسسس[h
مرسی گلم منم خودمو سپردم به تقدیر
مامان فرنام
2 خرداد 90 6:19
سلام . مرسی از حضورت ان شا الله زود زود انتظارت تموم بشه