ماجرای زانوی بابایی
سلام عسله مامان
چند روز پیش بابایی رو بردم دکتر ارتوپد به خاطره زانوش که ACL اش پاره شده ؛
یه ساله ونیم پیش بود غروب پاییزی یه روز جمعه و من و مامانم خونه ی خالم بودیم و بابایی مالزی بود ، عجیب دلم گرفت کلافه شده بودم احساسه پرنده ایی رو داشتم که میذارنش تو قفس و خودشو محکم به درو دیواره قفس میزنه رو داشتم رفتم توی یه اتاق تاریک دراز شدم و با خدا درد دل کنم تا آروم بشم اما تا چشمامو بستم یه نفس کشیدم یه هو یه نور شدیده چراغ چشمام کور کرد و شوهر خالم اومد تو ی اون اتاق بعد گفت : ا تو این جایی ، خواب بودی و شروع کرد خش خش با پلاستیک هاش ور رفتن و اینکه کارش تموم نمی شد حسابی اعصابم خورد شده بود آخرش هم چراغو روشن گذاشت و رفت بیرون از عصبانیت داشتم می ترکیدم از اتاق اومدم بیرون و یه کم نشستم به مامانم گفتم مامان بریم من فردا باید برم سره کار ، اما خالم گیره سه پیچ داده بود مگه من میذارم برید الا و بلا باید شام بمونید .
خدایااااااااااااااااااا !!!!!
ناچار شام موندیم و آخر شب برگشتیم حاله من تا فردا همون طور بود وقتی از سره کار برگشتم اولین کاری که کردم تلفن رو برداشتم و به بابایی زنگ زدم یه کم که حرف زدیم گفت که بچه ها گفتن بهت نگم ، من دیروز داشتم فوتبال بازی می کردم که اومدم بچرخم خودم چرخیدم اما زانوی چپم نرچخید و بقیش هم که واضحه افتادن روی زمین و از درد به خودش پیچیدن و اینکه آخر سر با همون پا باید تک و تنها میرفته خوابگاه ؛ علته کلافگی دیروزم رو فهمیدم نفسم دیگه بالا نمیومد بغض گلوم رو فشار میداد اما فکر میکردم فقط یه زمین خوردنه و زود خوب می شه
گاهی میدیدم موقع راه رفتن میلنگه فکر میکردم داره خودشو لوس می کنه و فیلم میاد ، دو روزه پیش با MRI رفتیم دکتر گفت : تو چجور با این پا راه میری ؟ زانوی عادی دو سی سی آب داره ماله تو سی ، سی سی و حتمان باید عمل کنی . دلم خیلی به حالش سوخت که یک ساله نیمه داره به خودش فشار میاره .
حالا قرار شده ماه رمضون دو هفته قبل از به دنیا اومدنه شما جناب آفا بره عمل دیگه اون موقع فقط عصا و مریض داری رو کم داشتم .
گل پسرم ، دعا کن پای بابایی زود خوب بشه
خدا رو شکر می کنم که هفته بیست و پنج هم دیروز تموم شد ، و توی کتاب نه ماه انتظار نوشته بود که الان به انداره یک بچه گربه هستی فدای پیشوی خوشگلم بشم ، هم دلم واسه دیدنت لک زده هم اینکه فکر می کنم اگه از تو دلم بری چقدر دلم واست تنگ می شه آخه اینجوری همش ماله خودمی . دیروز آرزو می کردم کاشکی دلم شیشه ایی بود اونقت همه کارهاتو می دیدم .