توهم یا واقعیت ؟؟؟
جیگر من ، عسل من سلاممممممممممممممم
هفته هفدهم هم گذشت و من بی صبرانه منتظره تکونهاتم ، چیکار میکنی مامانی ؟ بجنت دیگه !!!!
مامان اشرف (مامان گله خودم ) هر روز ازمن می پرسه تکون نخورد ؟منم میگم : نه
همیشه هم میگه لابد تکون می خوره تو نمی فهمی . دوست گلم مامانه فرشته بهم گفته مثل ترکیدن یه حبابه اما هیچ حبابی رو من احساس نکردم .
دو ، سه روز پیش دراز شده بودم که دستم رو روی دلم گذاشته بودم بعد از چند دقیقه احساس کردم یه موجی زیره دستم احساس می کنم به بابایی که گفتم گفت : نه فکر میکنی ، بعد خودش دستشو گذاشت بعد از یکی دو دقیقه یهو گفت : اه اه هههه آره یه چیزی تکون میخوره؛ اما نه خودش نیست ؛ حالا کار من این شده برم دراز بشم و تمرکز کنم تا کف دستم قلقلکی بشه .
بلاخره تعطیلات عید هم تموم شد و به دفترچه خاطرات مون اضافه شد ، امسال ما سیزده بدر خوبی داشتیم دسته جمعی با خاله ها و خواهرهام به جای قشنگ رفتیم و بابایی تا تونست عکس گرفت این روزا شدیدان به عکاسی علاقه مند شده اینقدر عکس میگیره که آخرش صدای من در میاد .
و من که این روز ها سوگلی شدم و همه هوامو دارن تا تونستم اون روز از خوراکی های همه خوردم بابایی میگه تو فامیلهای شما بخور ؛ بخورهاما تو خونه خودمون بخور ؛ نمیره . خوب اینم از عوارضه داشتنه مامانه تنبله.
این روزها یه مسیولیت سنگین دیگه هم دارم اونم پیدا کردن یه اسم خوب که تو ازش راضی باشی و همیشه بهش افتخار کنی به اسم اصیله فارسی که همه جای دنیا قشنگ تلفظ بشه . چند تا اسم خودم انتخاب کردم مثل بردیا ؛ باربد ، سام اما باید حسابی بگردم امروز بابایی توی یه سایته خوب رفته بود
و من از صبح دارم اسم هاشو می خونم اونایی که به نظرم خوب میادو یادداشت می کنم تا با هم به یه اسم خوب برای تو بزرگترین سرمایه زندگیمون انتخاب کنیم .