میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

هفته سی و دوم من و قند و عسل

1390/4/26 14:09
نویسنده : ملی
462 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگله مامی      

فدات بشم که  تو اون جای تنگ و تاریک نشستی و شدی همه دنیای من 

چند روزی خاله زهره اومد پیشمون که تنها نباشیم  اما سه روز پیش رفتن به سفر آخه تعطیلات نیمه شعبانه و 4 روز تعطیله و واسه من که جایی نمی تونم برم  حسابی کسل کننده اس ،  ( آی بابا جونی کجایی ؟؟؟ )

همه لحظه هامو با  وجوده تو پر می کنم ، راستی اگه تو نبودی من چی کار می کردم ؟

 

الان هم که دارم واست می نویسم ساعت 12.5 نیمه شبه  و خونمون داره می لرزه از صدای عروسی همسایه و منم تنها نشستم به آهنگ هاشون گوش میدم

 که خیلی هاش هم ماله وقتیه که من بچه بودم و هر جا عروسی یا مهمونی می رفتیم از اول تا آخر همینا رو پخش می کردن ، ( دل ای دل  _ لیلا فروهر ؛ یه حلقه طلایی _ معین ) که مامانمون یه لباسه تور توری تنمون میکرد و ما هم فکر میکردیم خیلی خوشگل شدیم و همه مبهوت ما شدن  و اون وسط یه شلنگ تخته ایی می رفتیم

 و غافل از اینکه فقط مامانمونه که نگاهمون می کنه و لبخند  میزنه  و میگه الهی قوربونه دختره خوشگلم برم .

ای بابا !!! یه آهنگ ببین ما رو تا کجاها می بره خوبیه  فکر و خیال همینه حد و مرز نداره هر جا می تونه بره بی اجازه !!!!!

 

دیشب عسله من یه تکونایی تو دلم میخوردی که من می ترسیدم دستمو که روی دلم میذاشتم همه استخوون هاتو احساس می کردم

 هم اینکه  ذوق مرگ شده بودم هم یه جوری ترسیده بودم صبح که واسه بابایی میگم می خنده میگه بذار بچه ام هر کاری دلش می خواد بکنه ، می گم  انگار یه پیشو خوشگل بذارن تو دلت اونم هی وول بخوره  ،

 الهی دورت بگردم که همین ورجه وورجه هات بهترین تجربه های عمره منه راستش تو هیچ دوره زندگیم اینقدر احساسه خوبی نداشتم من همه این ها رو مدیونه تو ام  .

خدایا شکرت که منو لایق دونستی که این حسه قشنگ رو تجربه کنم .

 

تا الان سه روزه که من وارده هفته سی و دو شدم  و دیروز که نشسته بودم  و طبقه معمول نگاهه دلم میکردم یهو متوجه شدم که چقدر در عرضه  یک هفته بزرگتر شده

و هر چند که ؛ باره من سنگین تر میشه اما نشونه خوبیه یعنی قند و عسل من داره بزرگتر میشه ( ماشالله ؛ هزار الله اکبر ؛ بزنم به تخته ، ولله خیر و حافظ و هو ارحم راحیم ؛ فوووووت ، )

نه ، انگاری و واقعنی منم دارم مامان میشم علایمش که داره بروز میکنه Yatta.

 

امروز هم اومدم پیاده روی کنم احساس سنگینی خاصی می  کردم جوری که فکر می کردم ا صلان نمی تونم یه قدم جلوتر برم  اما با پر رویی تمام یک ساعت و نیم راه رفتم .

جالب  تر اینکه شکمم ور قلمبیده شده چه ربطی به دستام داره که اونا شل شدن؟؟؟

از وقتی که  دیگه خم  شدن واسم مثله کوه کندن شده همه چیز از دستم می افته( حالا پیدا کنید پرتقال فروش را ؟)منم تا جایی که بتونم با انگشتای پام بلندشون میکنم

اما گاهی دیگه نمیشه و مجبورم این کاره سختو انجام بدم ،

 یه کاره دیگه هم که واسم خیلی سخته پوشیدنه جورابه ، فکر کن اول باید بشینم رو صندلی و با هزار زحمت پامو بلند کنم  تا بتونم جورابامو پام کنم ، خیلی خنده داره که آدم از پسه کارای به این کوچیکی هم   دیگه بر نمیاد .

و جالب اینکه رفتم به یه میوه فروشی که آقای میوه فروش نگاهی به من کرد و گفت : من یه زردآلو ویژه برای شما دارم که به هر کسی نمیدم و اینقدر تعریف کرد که من دیگه قند تو دلم آب شدniniweblog.com

و با قیمت زیادی خریدمش بعد از زیر میز دراوردش و دید که من نمی تونم خم بشم گفت : آبجی ، خودم برات میذارم اصلا تا دره خونه واست میارمش ، هر کاری داری به من بگو و از این حرفا ، منم با گوشهای مخملی شده کلی ازش تشکر کردمniniweblog.com

وقتی اومدم خونه دیدم که یه زردالوی سالم توشون پیدا نمیشه , و عجب از این آدمایی که از شرایطه بقیه سو استفاده میکننniniweblog.com

 . 

 

 

 ببخشید عسلم منه تنها دنباله یه گوشه مجانی ( البته نه ! ) یه چشم مجانی می گردم تا روده درازی کنم .

 

دوستت دارم ! نه عاشقتم ؛ شایدم دیوونتمteddy loves youteddy loves youteddy loves you .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پارسا جون
28 تیر 90 17:27
از این روزای خوش بارداری نهایت استفاده رو بکن خانومی
درسته سختی زیاد داره ولی هر چی باشه از بعدا هات خیلی راحت تری
یه موقع نترسی ها
همه ی سختی هاش به یه لبخند عزیزدردونت می ارزه


حتمان عزیزم
مامان سارال و صبا
29 تیر 90 2:37
سلام عزیزم.امیدوارم دعات مستجاب بشه وهمسرت ماه رمضون کنار شما وفرشته کوچولوش باشه.بهم سر بزنید


سلام ممنونم عزیزم حتمان .