میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

پایانه نه ماه انتظاره زیبا

1390/6/24 7:24
نویسنده : ملی
713 بازدید
اشتراک گذاری

 

میکاییلم ،عزیزم

قوربونت برم  تا می تونی از دنیایی که هستی  استفاده کن  چون دیگه باید آماده اومدن به دنیایی بشی که توش باید مقاوم باشی دنیایی که پر از فراز و نشیبه و پر از زشتی و زیباییه ،ا میدوارم که دنیا همیشه چهره قشنگش رو بهت نشون بده .

شروعه هفته چهل و یک

کارم شده پیاده روی تو کوچه پس کوچه ها و خیابونهای مهرشهر ، دیگه همه چاله چوله های کوچه هاشم رو حفظ شدم صبح ها که بابایی میره قیزیو تراپی یه نوبت میرم و غروب ها هم بابایی با دوچرخه میاد و منم پیاده بزور خودمو شکممو می کشم .

فقط دو روزه و نیم دیگه تا شنبه مونده اما همیشه لحظه های آخر  دیر تر از همیشه می گذرن ، باید یه جوری سره خودمو گرم کنم .

امروز داشتم فکر می کردم یعنی تو کی این نوشته ها رو می خونی ؟؟؟ اصلان حوصله داری دلنوشته های مامی تو بخونی ، بدونی با چه عشقی لحظه به لحظه اومدنتو انتظار کشیدیم

اما فکر می کنم این نوشته ها وقتی بیشتر برات ارزش پیدا می کنه که خودت داری پدر می شی و انتظاره اومدنه بچه تو می کشی بعد می فهمی که ما چه هیجانی و استرس و دلشوره ایی داشتیم چقدر بی قراره دیدنه روی ماهت بودیم

قوربونه خودت برم با پدر شدنت ، نمی دونم هستم که اون روز رو ببینم یا نه ؟ اما حتی فکرشم هم برام خوشاینده و دلمو شاد می کنه

چهل و یک هفته یک روز

امروز آخرین روزی بود که دکتر برام تعیین کرده بود ، اما خودش گفت بذار تا شنبه ، ما هم استقبال کردیم چونکه شنبه ٢٦ شهریور سالگرده ازدواجمونه

امروز از صبح تصمیم گرفتم خونه رو تمیز کنم تمامه ملافه ها رو شستم ، خونه مثله شهره شام می مونه نصفه تمیز نصفه کثیف ، ناهار عدس پلو درست کردم اما آخرش یهو احساسه بی حالی کردم بابایی اومد بقیه کارها رو کرد ، ناهار خوردم تخت خوابیدم از خواب که پا شدم دلم شکلات می خواست !!! اونم من که سمته شکلات نمیرم دو سه تا خوردم یهو احساس کردم کفه آشپز خونه داره با چند قطره آب خیش می شه یه حدس هایی زدم سریع شروع کردم به جارو زدن ، به بابایی گفتم طفلی یه عالمه ذوق داره اما خیلی هوله خیسهع عرق شده من دارم بهش آرامش  می دم ، تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم و راهیه بمارستان بشم

اما شوفاژ خونه خاموش شده و باید بیست دقیقه صبر کنم آب گرم بشه ، منم فرصت رو غنیمت شمردم اومدم اینجا

آرامشه خاصی وجودمو فرا گرفته ، میکاییلم داره میاد

التماسه دعا

اون لحظه به یاده همتون هستم

خدا وکیلی این دفعه دارم میرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

باباسس
24 شهریور 90 18:37
سلام عزیزانم من هم منتظره آمدنه پسرمونم خیلی سخته این لحظات.......به امید داشتن پسری سالم و سر حال...انشالله......ما رفتیم بیمارستان....
مري
24 شهریور 90 19:27
سلام و به اميد ديدار خيلي دلم گرفته تاخبر رو شنيدم خيلي هيجان زده شدم و از خوشحالي گريه كردم ايشالا به سلامتي سه تايي برگردين. براي منم دعا كنين دوماه و نيم ديگه هم نوبت منه براي خبراي جديد لحظه شماري ميكنم.
ریحانه
25 شهریور 90 11:08
عزیز دلم ملاحت جونم ایشالا به سلامتی خانمی. مبارکت باشه. چقدر هم قشنگ واسه میکائیل جونم نوشتی. ایشالا راحت به دنیا میاد و انتظار زیبات تموم میشه. خییییییلی واست خوشحالم دوست جونم. واقعأ خسته نباشی. فقط توروخدا اومدی خونه زودی پست جدید رو با عکس آقا میکائیل بذار که من از الآن دارم لحطه شماری میکنم. خدا کنه موقع زایمان یاد منم باشی. بابایی میکائیل به شما هم تبریک میگم. دیگه این سری حتمأ با نی نی میاین خونه. قدمش مبارک و پر برکت. فقط یادتون نره مه خیییییییییییلی هوای دوست جون منو داشته باشین. دستتون درد نکنه. ملاحت جونم از راه دور 1000000 تا میبوسمت. باهات تماس میگیرم عزیزم. خدا مواظب جفتتون باشه.
مامان پارسا جون
25 شهریور 90 13:52
ملی جون واست دعا میکنیم خانومی منتظرت میمونیم
محيا كوچولو
25 شهریور 90 18:13
بالاخره اين ني ني باحوصله كي مياد؟خبر بديد
مامان محمدرضا
25 شهریور 90 19:01
سلاااااااام وااااااااییییییییی ملی جونم ان شاالله به سلامتی ، امروز نیومدی پس زایمان کردی وای خدا قلبم اومد توی دهنم ............. برات دعا میکنم عزیزم دعا میکنم
ریحانه
25 شهریور 90 22:58
ملاحت جونم عزیزم ایشالا تا الآن دیگه مامان شدی. خواستم بهت زنگ بزنم اما فکر کردم الآن خسته ای. عزیزم یه طرق ذهنم همش پیشته... خدا کنه دیگه تا الآن میکائیل رو بغل کرده باشی.
مامان هامان
26 شهریور 90 9:24
وای به سلامتی عزیزم در پناه خدا باشید امیدوارم شما و گل پسرتون همواره شاد و سلامت باشید منتظرتون هستیم می بوسمتون مواظب خودتون باشید
مامان هامان
26 شهریور 90 9:28
ای که ترنم محبت را در قلبت احساس کردم تولد گل پسرت مبارک
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
26 شهریور 90 9:35
میکائیل جونم خوش اومدی خاله
غزلک*مامان فسقلی*
26 شهریور 90 15:48
سلام ملی جون به احتمال زیاد الان که این کامنت رو دارم مینویسم آقا میکاییل توی بغلت باشه با تمام وجود امیدوارم که همه چیز خیلی خیلی خوب پیش رفته باشه ما رو بیخبر نذارید بووووووووس
ریحانه
27 شهریور 90 10:42
دوست جونم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام. میکائیل جووووووووووووووووووووونم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
مامان تارا - سارا
27 شهریور 90 11:55
سلام به مامان گل. حتما الان که این مطلب و میخونی گل پسرت یا تو بغلت خوابه یا داره شیر میخوره و شمام غرق لذت.... منتضر خودت و گل پسرت هستیم. زودی بیا مامانی گل
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
27 شهریور 90 12:05
سلام عزیزم 4 روزه که رفتی ........ امیدوارم حال همتون خوب باشه
مامان پارسا جون
27 شهریور 90 12:32
سلام خانوم خوبی؟ میکاییل جونم قدم رنجه کرد به سلامتی؟ امیدوارم حالتون خوب باشه
مامان ماهان
29 شهریور 90 1:07
به سلامتی عزیزم
مهتاب
31 شهریور 90 15:38
سلام با كلي تاخير اومدم مسافرت بودم شرمنده براتون آرزوي سلامتي دارم
سمانه مامان محمدباقر
7 مهر 90 2:01
نازه گل پسرررررررر ماشالله عزیزمممممممم زیرسایه پدر و مادر خوشبخت و سلامت باشه


سپاسگزارم دوست عزیز
خاله ي اميرعلي
21 مهر 91 21:01
سلاممممممم ملاحت جونم
فدات بشم من با خوندن پست لحظه لحظه تا اومدنت زودي اومدم اينجا
ميدونم و مطمئنم كه ميكائيل جون از خوندن دلنوشته هاي مامانش لذت خواهد بود و اون زمان هم دوروبرت كلي نوه نتيجه پرخواهند كرد اي جااااااااااااااااااانم
عشقمي ملاحت جونم خيلي دوست دارم هميشه سرسبز باشي


فدات شم عزیزم
اون موقع هم دوست بودیم فقط همو نمیشناختیم