میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

عادت می کنیممممممم

سلام سلام صد تا سلام چند روزی الکی واسه خودم سر خوشم ، به شرایط جدید  عادت کردم و راضی ام هر چندکه تو هم به شدت راضی به نظر می رسی ماشالله که حسابی هم شیطون شدی و یک جا بند نمی شی * - ( گفتم ماشالله یاد این مالایی ها افتادم بابایی خیلی عادت داره که ماشالله بگه حالا شنیدیم که اینا بهشون بر خورده چون مالایی ها فقط این کلمه رو واسه مریضی یا مرگ به کار می برن می گن یعنی خدا خواسته اینجوری شده ) - روزی هزار بار دستت رو به جایی می گیری و بلند می شی دوبار می شینی که البته پونصد بارش از منه برای چند لحظه هم از امروز روی پاهای خودت وایسادی بدون هیچ کمکی . وقتی بابایی نیست بهت می گم میکاییل !!...
10 تير 1391

همسایه پشتی در دیار غربت

این پست فقط مخصوص دوست عزیزمه تنها راهه ارتباطیم همینه !!!! سلام دوست عزیزم یه عالمه حرف برات دارم اما نمی دونم از کجا برات بگم شاید هم خیلی هاش تکراری باشه یا شاید خودت با خبر باشی اول از همه دلم خیلی برات تنگ شده جاتون اینجا وحشتناک خالیه  خودت می دونی تنها دلخوشیه اینجا به جمع بچه هاش بود که الان دیگه اثری از هیچ کدموشون نیست قبلنا وقتی غروبا یه دور میزدیم چهار پنج تا دوست می دیدیم دلمون باز می شد اما یه بار منو میکی که دور زدیم بغضم گرفت چون فقط جای خالیه تک تک شون رو دیدم تو کوچه اول جای خالیه خودمون و آزاده تو کوچه دوم جای خالی شما ؛دکتر نرگس و الهه و کوچه سوم  هم فقط سمانه مونده که اونم درگیر امتحاناس دکتر مهرداد ...
7 تير 1391

میکاییل و این روزهاش

برای دیدن میکاییل من بفرمایید میکاییل بعد از یه خواب توپ آماده سفر می شود میکاییل در فرودگاه امام با همه بارهای مامانش فقط مرغ و خروس باهام نبود از کشک ، شیرینی نون سنگک گرفته تا طالبی و خربزه و زرد آلو که برای بابایی می خواستم ببرم چقدر ذوق کرد خوب اینجا نیس آخههههههه اینم کیک 9 ماهگی آقا میکاییل با چه سختی این عکسو گرفتیم مگه یه جا بند می شد می خواست شمع رو برداره با چهار روز تاخیر جشن 9 ماهگی رو گرفتیم چون می خواستم بابا جون هم باشه میکاییل روی کیسه های برنج صفایی م...
7 تير 1391

خانه به دوش

سلام سلام صدای ما رو از استان کلانتان  شهر کوتابارو در کشور مالزی قلب استوا می شنوید روز شنبه ساعت 8 شب من و تو عمو امیر راهی فرودگاه شدیم بماند که چقدر سختی کشیدیم تا سوار هواپیما شدم و 9 ساعت رو طی کردیم تا به KL - کوالالامپور - رسیدیم ، بی خوابی هر دومون رو آزار می داد اما چاره ایی نبود باید راه رو ادامه می دادیم تا به بابایی می رسیدیم بدترین قسمت سفر واسه من جایی بود که می خواستم 54 کیلو بار رو با تو که سوار کالسکه بودی حمل کنم به مسوول هواپیمایی AIR ASIA گفتم من نیاز به کمک دارم گفت ما همچین قسمتی نداریم ترولی ساکها یه دستم و کالسکه هم تو دسته دیگم بود ایرانی های عزیز هم که منو می دیدن یه لبخند می زدن و می رفتن خنده ...
3 تير 1391

داریم می ریم

هنوز یه عالمه خورده کار دارم اما دیگه باید بریم خدا خودش این راهه طولانی رو بخیر بگذرونه یازده شب پروازه به وقته تهران و یازده صبح به وقت کوالالامپور می رسیم ساعت یک هم پروازه به سمت کوتاباهارو خداحافظ همتون باشه................ ...
27 خرداد 1391