میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

تاحالا دقت کردین...

تا حالا دقت کردین وقتی‌ توی یه جمعی‌ یکی‌ میگه اون تلویزین و کمش کن ،یکی‌ دیگه از اونور میگه اصن خاموشش کن . . . ! . . . تا حالا دقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقدر خوشگل میشه ولی وقتی میخوای بری مهمونی یا عروسی بعد از ۳ ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی ؟ . . . تا حالا دقت کردین یکى از سرگرمى هاى خاص مردم ایران اینه که :وقتى از مطب دکتر میان بیرون،حساب کنن ببین این دکتره روزى چقد درآمد داره …. . . . تا حالا دقت کردین که روزای هفته اینجوری میگذره : شــــــــــــــــــــــنبـــــ ـــــــــــــــه یــــــــکشــــــــنبـــــــــ ــــــــــه دوشـــــــــــــنبــــــــــــ ـــــــه سه ش...
22 ارديبهشت 1391

بند پ پر

برای اولین بار در  عمرمان توانستیم بند پ *رو جور کنیم آنهم  خودمان به  تنهایی آنوقت پدر همسر محترم بنده  از آنجایی که در بند قانون میباشند پسرش را قانع کرد و فرستاد کوالا لامپور برای دادن اجازه نامه از انجایی که آقای همسر محترم حرف پدر پیش امده این بنده حقیر رو فراموش کردند  بلافاصله  راهی بلاد کوالا می شوند و نامه را  می گیرند و به پای کبوتری بسته و به سوی ایران زمین می فرستد آنوقت من می مانم و سنگ یخی و دهانی کش آمده  و رو انداختن به آن بنده خدا یی که بند پ رو فراهم کرده بودند از صبح بدجوری حالم گرفتس این همه رو زدم به همکاره بابایی تازه چی...
21 ارديبهشت 1391

میکاییل کنجکاو می شود

ای همه بودنم از تو                همه گفتنم از تو وقتی حرف می زنم از تو        جون می گیره تنم از تو   عسلم  گلم  ماهم  پسرم   جدیدان همه وجودم پر از استرسه می ترسم نکنه بلایی سرت بیاد روروئکت رو که به در و دیوار می زنی دله من هری می ریزه نگاه می کنم می بینم چیزی نشده نفسه راحتی می کشم سعی می کنم تا می تونم چشم ازت برندارم تا می بینم جلوی چشمم نیستی صدات می زنم میکاییل از صدای چرخ ها که روی زمین کشیده می شه میفهمم داری میای پیشم چند روز پیش ماشین لباسشویی رو روشن کرده بو...
20 ارديبهشت 1391

داستان امروز

سلام هستی مامان الهی قوربونت برم من چند روزیه خیلی خوب می خوابی امروز خوابیدی تا 10 بعدش با مامان اکرم پلیس +10 واسه اینکه پاسپورتم انقضاش تموم شده که فهمیدم با توجه به قوانین گل و بلبل و اینکه ما زنها ببو گلابی هستیم و شعور تصمیم گیری برای خودمون نداریم حتمان باید همسرم بیاد امضا کنه که من اجازه دارم سفر برم حالا تو این قحط الرجال من شوهر از کجا بیارم ؟؟؟ می گم باباش وکالت تام الختیار داره ازش می گن تام الاختیار بجز گذرنامه  من دیگه نمی دونم این چه تام الاختیاریه پس !!! حالا ما هم در به در بند پ _ پارتی _ هستیم غروب هم وقت آتلیه داشتیم از عکاسی سعید سه راه گوهر دشت  بازم با مامان اکرم راهی شدیم چن...
17 ارديبهشت 1391

اولین پارک رفتن میکاییل

امروز من و تو  دو تایی ،  تنهایی و عشقولانه  رفتیم پارک ؛  چقدر ذوق می کردی و آدما ؛ گل ها ؛ چراغهای کف پارک ، فواره ها همه همه نظرت رو جلب می کردن و کله ات از این ور به اون ور می چرخید  چقدر نی نی همسنه خودت دیدیم با خودم گفتم امروز روزه  نی نی هاست مامان به دخمله گل هم اومد جلو و ما شما رو روبروی هم قرار دادیم فدای اون روابط عمومیت برم که بهش می خندیدی اما دخمله نگات  نمی کرد - فکر کنم خیلی با حیا بود - بازم هوا دلپذیر شد سر و کله ادما پیدا شد بازم صندلی های خالی پر شدن از ادمها یه پیرزن تنها نشسته معلوم نیست داره به کجا نگاه می کنه شاید داره تو ذهنش دنباله ...
16 ارديبهشت 1391

رسیدمو رسیدیم

آه....... هستی جز تمنای تو نیست آه....... لذت جز تماشای تو نیست   روز پنج شنبه ساعت شش و نیم عصر با محمد راهی شدیم طفلی اشی !! جلوی در  گفت ببخشید اگه بهتون خوش نگذشت و بغضش ترکید و چقدر گریه کرد به محمد گفتم پایه ایی بریم آخرین بستنی رو هم بخوریم محمد هم خندید و گفت اصله دو تا آدم شکمو ....... اومدم بستنی بخورم دیدم تویی که قاشق می بینی دهنت رو محکم می بندی دهنت رو باز می کردی  و دسته منو می گرفتی که بذاری تو دهنه خودت بعضی جاها هم می خواستی لیوانش رو درسته بخوری جالبه که می گن به بچه تا زیر دو سال بستنی ندین اون وقت بچه ما رو ببین ...اصلا این ذات ما آدماس کوچی...
15 ارديبهشت 1391