فکرهای درست این لحظه من
با انگشتام می شمارم واسه اینکه مطمئن باشم درست حساب کنم فردا ظهر که اینجام پس فردا پیش بابایی عهههههههههههههه چه طولانی کی تا فردا شب صبر کنه چه زمانه کش داری !!! این بابایی هم که همش می گه بدون شما به من بد می گذره اما هر وقت زنگ می زنم بهش یکی از دوستاش پیششه ، وقتی هم کسی کنارشه دوست ندارم باش حرف بزنم از رسمی حرف زدن اصلان خوشم نمیاد نمی دونم چی ببرم چی نبرم ؟!؟ اینقدر با ذهنم حرف می زنم سر سام گرفتم نمی دونم کریرت رو ببرم یا نه ؟؟؟ آخه سنگینه خیلی اما اگه به کارم بیاد نباشه چی ؟ تو هواپیما اگه بذارن توش بخوابی خیلی خوب می شه آخه یه بار مهماندارا گذاشتن یه بار نذاشتن حسابی سرگردونم مشورت !!!!...