میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

پارسال همین روز

چقدر خوبه که این جا همه خاطراتمون محفوظه چه کیفی داره وقتی برمیگردی می خونی دقیقان پارسال کجا بودی ، چه حسی داشتی آخه این عادت ماست که وقتی چیزی رو به دست آوردیم یادمون می ره که برای داشتنش چقدر پرپر می زدیم ، مثلا چقدر پارسال دلم پر می زد بغلت کنم یا چقدر واسه روزهای سونوگرافی لحظه شماری می کردم که دقیقه ایی ببینمت . پارسال دقیقان تو همین روز سونوگرافی داشتم با بابا رفتیم چهار راه قصر سونوگرافی قصر این همه راه رفتیم فقط واسه این که دکترش مهربون و خوش برخورد بود و اجازه می داد بابایی با دوربینش بیاد تو رو ببینه تازه سی دی هم می داد که ما برات گرفتیم .     این عکست پارسال دقیقان ه...
7 ارديبهشت 1391

نفسم ، بهارم

بهارم ،نفسم ، عمرم ........... میکاییلم روزهای با تو بودن به سرعت هر چه تمام می گذرن اصلان نمی فهمم کی شبه ؟ کی روز ؟ ؟؟ تنها طعمه شیرین مادر بودن خاطره گذشت لحظه هاس دیشب با خاله ها رفتیم به متراژ خیابونها که هر پنج دقیقه از بغله این خاله به بغله اون خاله نقله مکان می کردی که یهو دیدم پریدی روسری منو گرفتی و خودت رو کشوندی سمت من وااااااااااااااااااااااااااااای !!! خدا چی می بینم ؟؟؟ نکنه خواب باشم ، اینی که الان قند تو دلش آب شده منمممممممممممممم !!! بخدا هنوز باورم نشده که مامانه توئم ، خدا ممنونمممممممممممممممممممم   میکاییل ممنونم که اومدی و منو از عشقه خودت لبریز می کنی ...
6 ارديبهشت 1391

آش دندونی میکاییل جون

بفرمایید ادامه مطلب دیروز یه مراسمه کوچولویی گرفتم به مناسبت آش دندونی عسلم میکاییلم  ایشالله که دندوناش به راحتی در بیاد  و مامان اشرف سی و دو تا نخود هم ریخت به نیابت سی دو تا مروارید خوشگل اما خداییش خیلی خوشمزه شده بود  ؛ جای همگی خالی . چند تایی به همسایه ها دادیم خاله ی منم و خاله الهه و الهام میکاییل هم اومده بودن خلاصه خیلی خوب بود خوش گذشت فقط باز هم جای بابایی خالی بود . این هم گیفت که به همراه آش به همه دادیم چون گیفت ها رو خیلی دوست داشتم بازم عکسه شون رو گذاشتم واسه خریدنشون هم خیلی زحمت کشیدم اینجا که ماشین ندارم  ؛ تو بغلم با ...
4 ارديبهشت 1391

ماهی کوچولوی من

  سلام عسل مامان جیگل مامان تو هم مثله مامان عاشقه آب و آب بازی هستی ایشالله وقتی بزرگتر شدی با هم می ریم پارک آبی -مخصوصان پارکهای آبی دبی - و حسابی با هم بازی می کنیم یا خدا آرزوی منو برآورده  کنه و یه خونه استخر دار بهمون  بده - حالا خونشو  خالی هم بده خوبه  ها !!!  اما داشتن استخر خیلی بیشتر آرزومه -   این بار که بردمت حموم یه تشت زرد کوچولو تو حمومه مامان اشی یافتم گفتم همین هم غنیمته و دیدم که ای جانم چقدر استقبال کردی و قتی درآوردمت همش سرت آویزون بود و تشت رو نگاه می کردی یعنی که منو دوباره بذار توش چند تایی عکس هم با استرس گرفتم چون می ترسیدم بیفتی . ...
1 ارديبهشت 1391

من اومدم با دندونام

سلام سلام صد تا سلام هزار و سيصد تا سلام من اومدم با دندون هام مي خوام نشونتون بدم صاحب مرواريد منم يواش يواش و بي صدا شدم جز كباب خور ها... میکاییل جونم دندون دراورده یکیش نیش زده سر در آورده بیرون یکیش هم تو راهه هر دو هم پایین هستن وای اینقدر خوشگلن که نگوووووووووووووو دلم می خواد ازش عکس یگیرم اما تا دهنش رو با دست باز می کنم زبونش رو هم میاره بیرون اگه موفق شدم حتمان عکسه مرواریده کوچولوش رو میزارم ...
30 فروردين 1391

مادری دارمــــــــــــــــــــــــــ

مادری دارم بهتر از برگ درخت مامان من سرکار خانوم مامان اشرف معروف به اشرف سادات یا به قول من اشی کدبانو ترین زنی که به عمرم دیدم باعرضه ،  تمیز ؛  مرتب و باهوش که مطمئنم اگه از دوازده سالگی شوهرش نمی دادن حتمان به مقاطع بالای تحصیلی می رسید با اینکه بیست ساله بوده و سه تا بچه داشته لباس با ماشین بافتنی میبافته خیاطی هاشون خودش می کرده خونه اش مثله دسته گل بوده و منم که ته تغاریش بودم در سن سی و دو  سالگی آورده و از سی و هفت سالگی هم  مادر بزرگ شده همیشه دست پختش زبانزده فامیل بوده بهترین ترشی و مربا و .... رو پخته هر وقت از مدرسه می اومدم خونه مون ، اتاقم و کمدم برق می زد اما من هیچ وقت راضی نبو...
29 فروردين 1391

هفت ماه هم تمام شد

  Happy 7 th full Moon    الهی قوربونت برم من فرشته کوچولوی من که هفت ماه تموم با من بودی و بهترین حس دنیا رو نصیبم کردی   قند و عسله مامان شیرین که بودی اما شیرین تر شدی که دلم می خواد درسته قورتت برم و در اوج لذته کارات یه افسوس گنده نصیبم می شه که چقدر حیف این لحظه ها می گذرن چقدر حیف که بابایی نیست چقدر حیف که دوربین نزدیکم نیست اما اگه باشه مگه فایده ایی هم داره  تا دوربین رو دسته من می بینی فقط می خوای بگیریش و کاری رو که مشغولش بودی رو فراموش می کنی . دیروز ناهار خونه خاله الهه بودیم خاله موقع ناهار یه پتو روی زمین پهن کرد و تو رو اونجا گذاشتم تا خودمون ناهار بخوریم ی...
26 فروردين 1391

مکاییله 6.5 ماهه

عزیزم پسرم گلمممم   چقدر لذت بخشه دیدن بزرگ شدنه تو دیدنه کارهای جدیدت که هر روز نو می شه  چقدر حض می برم وقتی سرت روی شونم می ذاری یا از ته دله کوچولوت  بهم می خندی و دستات  رو باز می کنی تا بغلت کنم این روزا از هر دو طرف غلط  می زنی  و یا این غلطتیدنات تا یک متر هم  جا به جا می شی عاشق خاموش و روشن کلید های برقی که بالا و پایین شون  کنی اما هنوز نمی دونی که به چراغ ها ربط داره کنترل تلویزیون رو خیلی دوست داری تا می بینی برشون می داری و محکم می کوبیشون روی میز -آخه مامان جان نمی دونی که اگه وسایله مامان اشرف خراب شه شرمندگیش واسه من می مونه - ...
19 فروردين 1391