میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

پسره مامان

1390/11/23 9:25
نویسنده : ملی
468 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عسلم سلام پسرم

محصل

میکاییل بفریادم برس بابات واسم خواب دیده ، چند روز پیش با خوشحالی صدام می کنه می گه دیشب خواب دیدم دو تا بجه بعد از میکاییل آوردیم من خیلی از صبح خوشحالم .

یعنی خدا وکیلی من چی باید بگم ؟ - قبل از این که تو بوجود بیای یه روز مامان اکرم زنگ زد گفت خواب دیدم یه پسر بچه رو پات نشسته - اون که زن بود و می گن خواب زن چپه به درستی تعبیر شد اگه ماله بابات تعبیر شه من چه خاکی به سرم کنم ؟؟؟؟ این مادر و پسر کمر به قتله من بستن ؛ آی مامانی کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟

زبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصل

 

و اما جالب ترین کاری که هفته قبل کردی این بود که داشتم جا تو عوض می کردم غلط زدی یه هو پستونکتو دیدی رو تخت؛ برش داشتی گذاشتیش تو دهنت اما برعکس .

 

زبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصل

باز هم پای تو سوخته و بدجورتر از پای تو دله من سوخته ، هر پمادی رو که فکر می کردیم امتحان کردیم بیچاره بابایی که جا تو باز می ذاره باهات بازی می کنه تا تو یه جا دووم بیاری بیشتر از پنج دقیقه که خوابیده واینمیسی با ترفندهایی بیست دقیقه نگهت می داره .

زبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصل

شدیدان مامانی شدی و من شدیدان ذوق مرگ شدم اما دلم واسه بابایی هم می سوزه

هفته گذشته یاد گرفتی که وقتی می گیم میکاییل بیا دستات باز می کردی  از بغله بابایی به بغله من و برعکس اما جدیدان هر چی بابایی می گه میکاییل بیا دستتو میندازی دوره گردنم و روتو برمی گردونی ،

دیگه رو پاش هم نمی خوابی کافی طفلی بذاردت رو پاش قشقرقی به پا می کنی که نگو و تا میای بغله من آروم وایمسی دیشب دلم واسه بابایی سوخت چون مظلومانه رفت اون ور نشست من بهش گفتم ناراحت نشو پسرمون خیلی کوچولو ئه .

زبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصل

بعضی وقت ها نصفه شب ها بیدار می شی و فقط می خوای بیای بغله من تا میای دوباره خوابت می بره دیشب که خودم هم غرق خواب بودم گذاشتم وسط بین من و بابایی چرخیدی دیدی اون ور باباییه بعد چرخیدی یه نگاه به من کردی و رو پهلو به سمته من آروم خوابیدی

گاهی هم اینقدر نگاهه چشمام می کنی تا خوابت ببره ، هاه !!! اگه این فقط یه خوابه بذار تا ابد بخوابم

من که هنوز باورم نمی شه این منم ،

زبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصلزبانکده محصل

خوابم یا بیدارم تو با منی با من
همراه و همسایه نزدیک تر از پیرهن

خوابم یا بیدارم لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست بگو از آفتاب نیست


بگو که بیدارم بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این جدایی با ما نیست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان زیباترین
24 بهمن 90 3:05
هییییییی وااااااااااااااای من
عزیزم یه صدقه بده که خواب شوشو تعبیر نشه.

خوش به حال میکی که اینقدر مامانش دوسش داره.
خانمی منم اگه جای میکی بودم و مامان به این خوشگلی و مهربونی داشتم هیچ جا رو با بغلش عوض نمیکردم.

خیلی خوبه میکی پستونک میخوره.
بهراد هیچی نمیخوره و من شدم همه چیز.
تازه سرکار به پروتئین گاوی هم حساسیت داده و پوستش حسابی داغون شده حالا شما به وظایف روزمره روزی 3 بار مالیدن کرم به تمام بدن و دادن قطره رو اضافه کن ببین من در چه حالیم. (نه پستونک نه شیشه یادت نره)

اما خدارو بازم شکر میکنم هم به خاطر نی نی هم به این خاطر که به واسطه نی نی دوست خوبی پیدا کردم که هروقت میام تو وبلاگش کلییییی شاد میشم.

آره دا رو شکر
اما خیلی بدون پستونک سخته گاهی به فریاده ادم میرسه اساسی ، بمیرم واست می فهمم چی می کشی عزیزم

مامان آرتین (شازده کوچولو)
24 بهمن 90 19:17
آرتین هم مثل میکائیله. دیگه جدیدا فقط خودم باید بخوابونمش. دیروز که یکی دوساعتی گذاشته بودم پیش مامانیش برگشتم. چنان بغضی کرد که چشاش پراز اشک شد. قربون این فرشته های ناناز


آخی عزیزممممم
راستی کی می خوای بری سر کار ؟
خاله ی امیرعلی
24 بهمن 90 23:21
سلام گلم خوبی ملی جونم؟ به به همسری هم عجب خوابی دیده هااااا خیرباشه انشالاه
واااااااااااااااااااای جونم عاشق میکی جونم من
گلم درسته منم یکمی دلم برا همسری سوخت ولی یادته میگفتی میکائیل جون همش به باباش لبخند شیک تحویل میده یا صبر کن هنوز وقتی میکی جون اولین کلمه ای که خواهد گفت "بابا" خواهد بود پس چرا اون وقتا شوشو دلش برا ماها نسوزه؟؟؟؟هاااااان؟؟؟
تا میتونی از فرصت استفاده کن جونم
راستی پاهای امیرعلی هم میسوخت خواهری وازلین میزد به تجویز دکتر خوبه خوب میشد اگه امتحان نکردی امتحان کن
مواظب خودتون باش

ههههههههههههه
راست می گی چی کار کنیم بس که ما زنها مهربونیم
مرسی حتمان وازلین رو امتحان می کنم
منا مامان یسنا
25 بهمن 90 0:30
واااای منم مثل شمام....یسنا بغ باباییش نمیره اوا ذوق میکردم ولی حالا نه اخه سخته میخوام غذا درست کنم یسنا 2دقیقه پیش باباش وانمیسته تا کارم رو بکنم....ابته الان خیلی بهتر شده یا شایدم عادت کرده....البته بچه ها الان تو این سن ترس جدایی از مادر رو دارند اگه توجه کرده باشید وقتی ازش دور میشید گریه میکنه اخه هنوز درک اینو نداره که بری برمیگردی اون فکر میکنه میخوای ازش جدا بشی...پس طبیعیه..عزیزم....


ههههه قوربونه فکرشون
راست می گی اون وقت همش می شن سنجاق سینه آدم والا نمی ذارن تکون بخوری
منا مامان یسنا
25 بهمن 90 0:35
راستی یسنا هم مثل میکاییل پاهاش سوخته بود دکتر بهم پماد کلوتریمازول وهیدروکورتیزن داد اولی 2بار در روز و دست نباید تماس داشته باشه چون شدید تر میشه ودومی هم 1بار زدم بلافاصله خوب شد.فقط نباید دست بزنید به پاهاش


آهان !!! ممنونم پس با چی می زدید به پاش ؟
سمانه مامان پارسا جون
25 بهمن 90 17:06
سلام ملی جون خوبی؟
به به
به سلامتی میبینم که میخوای ایالوار بشی
خوب خوبه دیگه اونجا از تنهایی هم در میای
خیلی ناراحت شدم که پاهای میکی جون همچنان میسوزه آخه چرا؟ ملی جون به خورد و خوراک خودت هم خیلی ربط داره ها.
از طرف من ببوسش


سلام گلم ممنونم
آره فکر کن مثل کارتون زمان بچگی مون بود یه مامان میمونه بود با چند بچه قراره اون بشم .
نمی دونم من چیز خاصی هم نمی خورم محدوده ماکارونی ، استامبولی ، مرغ دوباره از سر ماکارونی ...
فدات بشم شما هم پارسا جون رو ببوس
مامان ماهان
27 بهمن 90 9:38
به به میبینم که خبرایی هست
بابا بد نیست که حسابی دورو ورت شلوغ میشه و احساس دلتنگی نمیکنی
ای جان بمیرم براش پاهاش سوخته پماد هیدروکورتیزول خیلی خوبی عزیزم


دوست جون با این یکی هم خدایی کم می ارم اگه بشه مطمئنم روانی می شم
خدا نکنه خاله جونی چشم حتمان ممنون